یادت در خاطرم خواهد ماند
... گلم بلاخره تونستم بابا رو راضی کنم که بریم اهواز مراسم مادر جون . وقتی رسیدیم در خونه با دیدن پارچه های سیاه نوشته شده روی دیوار ها دلم گرفت و تو رو سپردم دست باباجون و رفتم بالا و واقعا جای خالی مادرجونو حس کردم انگارهمش منتظر بودم که بیاد از اتاق بیرون اما... بعد از کمی تو هم اومدی بالا نمی دونم اما وقتی اومدی بالا همش حس میکردم که مادرجون هم حضور داره و داره با لبخندهای شیرینش تو رو نگاه میکنه و از اینکه تو رو میبینه خوشحاله و میگه جووونممممم... انگاره هنوز مرگش و باور نکردم و تا وقتی اونجا بودم بیاد عید میافتادم که مادرجون روی تخت دراز کشیده بود و رادین روی اوپن آشپزخونه از این ور به اون ور راه میرفت و با...
نویسنده :
مامان رادین
18:32