رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

یادت در خاطرم خواهد ماند

... گلم بلاخره تونستم بابا رو راضی کنم که بریم اهواز مراسم مادر جون . وقتی رسیدیم در خونه با دیدن پارچه های سیاه نوشته شده روی دیوار ها دلم گرفت و تو رو سپردم دست باباجون و رفتم بالا و واقعا جای خالی مادرجونو حس کردم انگارهمش منتظر بودم که بیاد از اتاق بیرون اما...  بعد از کمی تو هم اومدی بالا نمی دونم اما وقتی اومدی بالا همش حس میکردم که مادرجون هم حضور داره و داره با لبخندهای شیرینش تو رو نگاه میکنه و از اینکه تو رو میبینه خوشحاله و  میگه جووونممممم... انگاره هنوز مرگش و باور نکردم و تا وقتی اونجا بودم بیاد عید میافتادم که مادرجون روی تخت دراز کشیده بود و رادین روی اوپن آشپزخونه از این ور به اون ور راه میرفت و  با...
16 خرداد 1390

یه خبر بد

پسر گلم امروز صبح اطلاع دادن که مادربزرگ بابایی به رحمت خدا رفته و ما از این موضوع خیلی ناراحت شدیم. مادرجونی که تو رو خیلی دوست داشت و ما برای  دیدنش عید رفتیم اهواز  بهش سر زدیم چون میدونستم حالش زیاد خوب نبود و چند سالی میشد که با این سرطان بی رحم می جنگید. بنابراین به بابایی گفتم من و رادین و بفرست چون  مادر جون دوست داره رادین و ببینه و اگه نتونه ببینه تو دلم می مونه این شد که رفتیم بهش سر زدیم الان هم هر چی به بابا اصرار کردم گفت الان صلاح نیست برین چون شرایط آب و هوایی اهواز اینقدر بده که اکثر پرواز ها کنسل میشه یا با تاخیر انجام میشه و گرمای اهواز هم به ٥٠ درجه رسیده  و گرد و غبار شدید که ٢ متری خودتو...
13 خرداد 1390

دندون درد لعنتی...

مامانم سلام. امروز که داشتیم با هم بازی میکردیم و میخندیدیم نگاه کردم دیدم دندونای آسیابت زده بیرون و خیلی خوشحال شدم اما چون هنوز کامل در نیومده هنوز هم درد داری.     میدونم که چقدر دردناکه اما تو صبورانه این درد رو تحمل میکنی و خیلی کم پیش میاد که بهونه گیری کنی . میگن دندونای آسیاب از دندونای دیگه سختتر در میاد واقعا درسته چون تو حدود یک ماه میشه که داری درد میکشی و  دست خوشکلتو مشت میکنی و لپتو فشار میدی و میلرزی ومن خیلی دلم میسوزه و تو رو بغلت میکنم یا حواستو مشغول چیز دیگه ای میکنم تا فراموشش کنی عزیزم این     دندون درد لعنتی حتی توی خواب هم تو رو راحت نمیذار...
5 خرداد 1390

روز مامانی

   رادین عزیزم دیروز اومدی پیشم و یه دونه کشمش به من دادی گفتی بخور بخور و من که با بار اول متوجه نشدم وقتی که تکرار کردی و فهمیدم میگی بخور  بلندت کردم و کلی بوست کردم   چون خیلی خوشحالم کردی و من هر روز منتظر یه کار جدید از طرف تو هستم و بعد از مدتی بهت گفتم رادین مامانی بره دستشویی و تو دویدی رفتی دم در دستشویی نشستی یعنی برو آخه بخاطر اینکه تو تنها نباشی هر موقع که بخوام برم تو رو میذارم جلوی در دستشویی و بعد میرم تازه  با هم حرف میزنیم تا تنها نباشی گلم. چیکار کنم آخه دلم نمیاد تنها بمونی بعد هم توپتو ورداشتیم  با هم رفتیم توی حیاط تا بازی کنی بعد از کلی بازی کردن بابایی هم اومد و یه کادو ه...
4 خرداد 1390

امروز روز توست ...

مادر! امروز روز توست… روزی که پایداری آن چون همیشگی است. روزی که نام اصلی آن،(روز زندگی) است. از اولین قدم، از لحظه نخست، جز روز تو عزیز دلم، روز خوب نیست! روز تو منحصر به طلوع و غروب نیست… هر روز نیک روز توست، هر شام، شام توست زیبایی و طراوت گلها، ز نام توست…. مهتاب روشنی، تو فروغ ستارهای زیباترین بهار منی، ماه پاره ای از گرمی وجود تو خورشید گرم شد…. دلهای سخت و سنگ، در بر مهر تو نرم شد…..     با تمام وجود دوستت دارم              روزت مبارک ...
3 خرداد 1390

عاشقانه های من و پسرم

از اعماق وجود   پسر گلم وقتی که خوابی مامان به تو نگاه میکنه و ازاینکه اینقدر زیبا و معصوم خوابیدی لذت میبره دلم میخواد همون موقع، مثل قدیما که از یه چیزی خوشم میومد سریع میرفتم مداد طراحی و کاغذ میووردم و نقاشی میکردم ، قلم و کاغذ کنارم بود و صورت زیبای تو رو از زاویه دید خودم نقاشی میکردم اما الان خیلی از اون موقع میگذره ومن منتظرم تو بزرگ بشی تا بتونم با خیال راحتتر نقاشیت کنم اونم از زوایای مختلف و از چشمای نازت اما ... نه ممکنه نتونم خوب در بیارم و صورت نازتو خراب کنم  ترجیح میدم نگات کنم یا از چشمای نازت عکس بگیرم. خدا کنه مامانی بتونه همیشه کنار پسرش بمونه چون از دیدنش سیر نمیشه.........   ...
1 خرداد 1390

احساس خوب

                                                           پسرم دیروز تولد خاله مهسا بود تنها خواهر من که خیلی دوسش دارم نمیدونم چرا اما یه حسه دیگه ای نسبت بهش دارم حسی که به من انرژی مثبت میده. دیرور بخاطر اینکه تازه ازدواج کرده بودن دوست داشتیم تنها باشن واونها هم شام رو بیرون ودر کنارهم بودن امیدوارم که سالهای سال در کنار هم...
26 ارديبهشت 1390

یه روز خوب

عزیزم از اینکه می بینم داری بزرگ میشی در درون نمی گنجم . تو هر روز با یاد گرفتن کلمات جدید من رو به ادامه زندگی امیدوار میکنی طوریکه فکر میکنم با تو آینده خوبی پیش رو دارم و همیشه به داشتنت افتخار میکنم. گلم ٥ شنبه برنامه ریزی کردیم تا با یه اکیپ زنونه بریم باغ جهان تا اونجا بیشتر خوش بگذرونیم و تو هم راحتتر بازی کنی . خلاصه با خاله مهسا و رنامو الهام و دو تا مادرجونا رفتیم پارک بانوان و اونجا خیلی خوش گذشت انگار که آزادی کامل داشتیم هر کسی هر جوری دوست داشت اومده بود و از اینکه همه آزاد و راحت بودن خوشحال بودم تو هم اون وسط با توپت بازی میکردی و هر کسی از کنارت رد میشد قربون صدقت می رفت و یه نفرم گفت این...
24 ارديبهشت 1390

پسرم رادینم

با سلام. خدای مهربون پسر عزیزمو بعد از 7 سال و با برنامه ریزی کامل به ما عطا کرد. از اونجا که فامیلی پدرها روی بچه ها ماندگار میشه من هم تصمیم گرفتم اسم فرزندم و خودم انتخاب کنم و بقیه فقط میتونستن پیشنهاد بدن و من هم بعد از چهار ماه انتظار بی صبرانه وقتی فهمیدم عزیزم پسر، شروع به نوشتن اسمها روی کاعذ کردم و روز به روز به این اسمها اضافه می شد تا اینکه حدود 7 ماهه بودم که اسم رادین رو به پدرش پیشنهاد دادم به معنی جوانمرد- مرد بزرگ به محض گفتن این اسم انگار که پدرش یهو قفل کرد و بعد از کمی نگاه کردن به من گفت این اسم عالیی و بهترین اسمه، هم معنی زیبایی داره هم ایرانی و جدیده و بعد از اون هرچی که اسم پیشنهاد دادم قبول نکرد و همیشها براش س...
21 ارديبهشت 1390