رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

اولین جلسه ارف

سلام پسرم دیشب اولین جلسه کلاس ارف بود من وبابایی به موقع به کلاس رسوندیمت  شروع کلاس خوب بود و تو 10 ده دقیقه نشستی اما بعد از10 دقیقه اومدی بیرون و پیش من و بابایی نشستی بعد مربیتون بهناز جون (موحدی پور) گفت شما هم بیاید تو که رادین توی کلاس بمونه خلاصه اومدم تو و نشستم یه گوشه وبه نسبت توی کلاس اروم بودی و صداها رو به خوبی تشخیص دادی و به حرف مربیتون گوش دادی. وقتی اومدی بیرون گفتی میخوام بازم برم تو کلاس .... برای اولین جلسه خوب بود امیدوارم بتونی بدون من هم بری و توی کلاس بمونی. اولین جلسه آشنایی با صداهای مختلف. بازی دو شعر با ضرب . بازی چیدن پازل از بزرگ به کوچیک وبه ترتیب رنگین کمانی.  اگر بتونی و همه ...
14 بهمن 1392

علامت سوال

سلام مهربونم امروز اومدم تا درمورد حرفا و سوالهای جدیدت بنویسم. کلا این روزا علامت سوالی چند وقتی سوالای تخصصی میکنی و حرفای بامزه میزنی مثلا داشتی بازی میکردی یهو گفتی   " تصمیم گرفتم یه بازی دیگه بکنم" یه روز خونه عزیزجون بودی میخواستی کفشت رو بپوشی گویا نمیتونستی کفشت رو پات کنی  به عزیز جون میگی "پاشنه کش دارین" یه روز تو ماشین بابایی داشت سربه سرت میذاشت گفت رادین چی خوردی بو پفک میدی تو هم میگفتی پفک نخوردم بعد از چند لحظه گفتی "  مدلم اینطوریه" یه روز هم تو خونه نشسته بودیم گفتی " دلار اومده پایین " من و بابایی کلی خندیدیم حالا در مورد سوالات: مامان خدا کجا میخوابه؟ من هم گفتم...
27 آذر 1392

اولین نمایش موزیکال

سلام عزیزکم. دیروز برای اولین بار بردمت نمایش موزیکال (تئاتر)  فرهنگسرای نور (آیت اله کاشانی) به اسم خرگوش و آبنبات خیلی نماش جالبی بودی اولش خیلی برات جالب بود با دقت نگاه میکردی و سوال میپرسیدی من هم بطور خیلی عادی برخورد کردم  و برات عادی شد چون تو کمی از این آدمک عروسکی ها میترسی ولی خیلی زود برات عادی شد اونها میومدن بین بچه ها و بچه ها هم حسابی باهاشون همکاری کردن و میون نمایش میگفتن روباه پشت سرته یا خانم خرگوشه میخواد بخورتت . خیلی جالب بود. وبعد از تموم شدن نمایش با بچه ها عکس گرفتن و بهشون شیرینی دادن. این فرهنگسرا من و یاد قبل از ازدواجم انداخت اونجا کلاس تئاتر میرفتم با خاله مهسا  استادمون هم خانم مقص...
15 آذر 1392

یا حسین

سلام نفسم. دیشب رفتیم سینه زنی امام حسین. من این روزا رو خیلی دوست دارم چون تو هم بعد از عاشورا تاسوعا بدنیا اومدی ومن یادمه که پشت پنجره اتاق داشتم بچه هایی رو که زنجیر میزدن رو نگاه میکردم و برای سلامتی تو دعا کردم و گفتم که ایشالله هر سال توی مراسم عزاداریت شرکت کنه. و تو دیشب اولین کمک رو کردی رفتی پیش عمو سیاوش و لیوان میدادی که چای بریزه و من کلی خوشحال شدم که به اندازه خودت تونستی سهمی داشته باشی. فدات بشم من عاشق این طبلا شده بودی و میگفتی برام بخر بابا جون هم امروز برات خرید و ما دوباره توی مراسم شرکت کردیم و کلی طبل زدی و حس خوبی داشتی که تو هم مثل بقیهمی زنی.  امشب کلی برای سلامتیت دعا کردم که تا اخر عمرت سالم باشی عزیز...
21 آبان 1392

پارک ارم

سلام. خدا رو شکر که این روزا روزهای جشن و شادمانی ملت است و من از این بابت خیلی خوشحالم. دیشب که صدای  بوق و شادمانی مردم میومد تو مثل قبل فکر میکنی که بیرون جشن عروسیه . همینطور نشسته بودی و بازی میکردی  و صدای ترانه ماشینها تا طبقه ما هم میومد که یهو گفتی مامان چرا آهنگ آقا خرگوشه رو نمیذارن منظورت ماشینهای بیرون بود اینقدر این حرفت برام بامزه بود که کلی خندیدم  و گفتم مامان شاید اینآهنگ رونداشته باشن. دو شب پیش هم که تهران بودیم باعزیزجون  اینا و خاله مهسا رفتیم پارک ارم و تو برای اولین بار بود که میومدی و برات خیلی جالب بود و همش می پرسیدی اینا چین و میایستادی و تماشا میکردی همه بازی ها رو نگاه کردی اما تنها...
29 خرداد 1392

عشق دوچرخه

سلام عزیز مهربونم. این اولین باری که با دوچرخه در پارک چیتگر بازی میکنی.   هفته پیش با خاله مهسا و عزیز جون رفتیم چیتگر . از اونجایی که تو هم عاشق دوچرخه سواری هستی بردمت تا کمی بازی کنی. خیلی خوب و نسبتا خلوت بود و براحتی با هم دوچرخه سواری کردیم. برات دوچرخه سایز کوچیک گرفتم و با هم بازی کردیم  کلی کیف کردی  و بهت خوش گذشت. وقتی میبینم که داری بزرگ میشی و میتونیم با هم بازی کنیم و شاد باشیم خیلی خوشحال میشم.  و از خوشحالی تو منم شاد هستم .   یه کار جالب که کردی این بود که وقتی دوچرخت رو پارک کردی رفتی کفش عزیز جون رو ورداشتی بدون اینکه ما چیزی بگیم و گذاشتی پشت چرخ دوچرخت که عقب ...
31 فروردين 1392

اولین برف بازی

    امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم برف شدیدی داره میاد و همه جا حدود 20  30 سانت برف نشسته خلاصه آخر زمستون برف غافلگیر مون کرد. ساعت 11 صبح بود که بیدار شدی وصبحانه بهت دادم بعدش لباس پوشیدیم رفتیم بیرون آدم برفی درست کنیم نیمه های درست کردن آدم برفی گفتی سردمه و مجبور شدیم بیایم بالا که سرما نخوری اما خیلی حیف شد چون دیگه آخراش بود و هویج و شال گردن هم آورده بودم  . اما قبلش ازت چند تا عکس انداختم. رادین دوست داشت کنار این لودر عکس بندازه         ...
31 فروردين 1392

اولین روز استخر

سلام عزیز دلم که اینقدر خوب و مهربونی    یه روز که خواستیم با خاله مهسا بریم استخر تصمیم گرفتم که تو رو هم با خودم ببرم  وقتی رسیدیم اونجا هر کاری کردم نیومدی حتی وارد فضای استخر بشی  بعد دیدم اونجا اتاق کودک داره و بردمت توی اتاق تابازی کنی از اونجایی که من همیشه میذاشتمت پیش بابا جون و میرفتم کلاس ورزش اونجا هم بهت گفتم حالا من برم و تو گفتی اره تو برو کلاس ورزش من همینجا میمونم. خلاصه با کلی اضطراب تو رو گذاشتم ورفتم توی آب و همش منتظر بودم که من رو صدا کنن که بیا پسرت نمیایسته ولی تا ٢ ساعت و نیمی که اونجا بودیم کسی ما رو صدا نزد و من متعجب و خندون که دیگه واقعا داری مستقل میشی و خیلی خوشحال شدم اومدم ...
31 فروردين 1392
1