رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

پسر مستقل من

در راه برگشت در قطار شما تب کردی و بلافاصله بردمت پیش پزشک قطار بهت دارو داد و مرتب پاشویت کردم و دست روت رو میشستم تا تبت پایینب ییاد و قتی هم رسیدیم با باباییبردمت دکتر که خدا رو شکر تا الان داروت تموم شد و خوب شدی. میخوام کمی از رفتارات بگم واقعا پسرمستقلی هستی دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی و هر وقت که از من کمک میخوای من با کمال میل کمکت میکنم  کمی لجباز شدی و دیگه کمتر میذاری ببوسمت در حالیکه من قبلا بیشتر بغلت میکردم و میبوسیدمت با این که خیلی برام سخته اما سعی میکنم که کاری کنم که راضی باشی. خونه بابا جونا میمونی و سراغ ما رو هم نمیگیری البته در حد 1 روز میمونی. این استقلالت رو دوست دارم چون خواهر و برادری نداری ...
17 اسفند 1392

جشنواره کودک برج میلاد

سلام عزیز دلم چهارشنبه بردمت برج میلاد آخرین روز جشنواره کودک با حضور پنگول بود خیلی فضای خوبی بود و قبل از رفتن به سالن به بچه ها بادکنک دادن و انواع بازی های فکری . نقاشی . گریم . دومینو و نقاشی دیواری و 5 6 نفر از عروسکهای کارتونی هم اونجا بودن و فضای شادی رو برای بچه ها ایجاد کردن من هم از فرصت استفاده کردم و در کنار عروسکها عکس ازت انداختم . نقاشی دیواری هم کشیدی و با دیدن بچه ها شاد شدی. توی سالن هم اولش هیجان نداشتی و یا برات این همه جمعیت تازگی داشت ولی بعد با نیما و پنگول دست زدی و بالا پایین پریدی .  من هم با دیدن تو شاد میشدم عشق من.         ...
5 بهمن 1392

لذت بزرگ شدنت

سلااااااااام پسر گلم چقدر دونستن اینکه داری بزرگ و بزرگتر میشی برام لذت بخشه وقتی این حس و میکنم که قدت بلندتر شده و وقتی از کنار میز ناهار خوری رد میشی و من بر اساس اون قدت رو پیش بینی میکنم که پارسال یا پیارسال تا لبه میز بودی و الان یه سر و گردن بلند تر شدی کلی در دل خوشحال میشم وبهترین حس دنیارو بهم میده. دیگه حالتها و رفتارت هم داره تغییر میکنه و همه چیز رو خیلی خوب اجرا و عمل میکنی. مثلا از کارهایی که این روزا خیلی انجام میدی قاچ کردن میوه با چاقو و من و بابایی از ترس اینکه دستت رو نبری میگیم رادین مواظب باش رادین ..... خلاصه تا چاقو رو از کنار دستت رد میکنی قلبمون هم باهاش حرکت میکنه و از ترس چشامون 4 تا میشه .... ...
1 بهمن 1392

رادین پاییزی من

سلام عشقم. کم کم داریم به روز تولدت نزدیک میشیم و من بی تابتر از هروقت دیگه ایی هستم. از الان دارم درمورد غذا و تم تولدت تحقیق میکنم که مورد علاقه تو هم باشه . هرسال با کارهای دستی و ایدههای خودم و کمک گرفتن از سایتها تم تولدت رو انتخاب میکنم .امیدوارم امسال بهتر از سالهای قبل بشه. هفته پیش با خاله مهسا تصمیم گرفتیم ببریمت بیرون و از این روزای پاییزی زیبا عکس بگیریم . خوب بود و تو هم همکاری کردی و عکسا خوب شدن. رادین و مامانی       ...
9 آذر 1392

روزهای زیبای پاییزی

سلام عزیز م   امیدوارم توی این روزای پاییزی سرد دلت همیشه گرم و شاد باشه.     به امید خدا شنبه عازم مشهد هستیم برای زیارت و نذری که باباجون داشت واین بهانه ای شد که برای بار دوم برای  سلامتی  تو دعا کنم.       خدا روشکر توی این روزای سرد کانون گرمی داریم و تو هم شاد هستی و بیشتر توی خونه هستی و با جرثقیل در حال حمل بار هستی . گاهی با آبرنگ نقاشی میکشی و سی دی  میبینی و گاهی هم با گیتارت میخونی و می نوازی و این علاقت به ساز و آواز من  و بابایی رو از پیش خوشحالتر میکنه و آیند ه پر از موفقیت رو پیش روت تصور میکنیم .   دامنه لغاتت خیلی بیشتر شده و خیلی ق...
9 آبان 1392

جشن صنعت چاپ

سلام پسر قشنگم   هفته پیش جشن صنعت چاپ بود که با خاله و باباجون اینا رفتیم جشن خیلی خوب بود تقریبا هر ساله میبرمت  . امسال عمو پورنگ و امیر محمد اومده بودن و تو محو تماشا بودی و بیشتر نگاه میکردی شاید بخاطر اینکه همیشه توی تلویزیون میدیدی اما الان جلوی روت بود. خیلی بامزه میگفتی چراسلطان نمی یاد؟ خلاصه شب شادی بود. این روزا کمی سرماخوردی و حساسیت فصلی هم داری که تقریبا هر سال درگیر هستیم. غیر از اینها تمام کف پاهات زخم و پوست پوستی شده بخاطر حساسیت به خاک و فرش و کفش راستش زیادبه حرفم گوش نمیدی و هنوز این زخمها و شکافهای پاهات خوب نشدن. و من هنوز دلنگرانم. چند هفته پیش هم دعوت شدیم جشن تولد دوستت هومان ...
25 شهريور 1392

بوی عید....

سلام دوستای گلم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید بابت تاخیر متاسفم خیلی خیلی درگیرم . ما دو روز دیگه جابجا میشیم و ایشالله زودتر کارام تموم میشه و میام پیشتون  مودمم هم سوخته و باید سر فرصت مودم بگیرم . این روزا واقعا مادرجون شهناز و باباجون اکبر کمکمون کردن و رادین برای اولین بار ٢ روز پیششون بود اما شاد و خوشحال و به گشت بودن و حسابی هم خوش گذشته بود بهشون. اما من بعد از ١ روز انگار یه تیکه از وجودم رو گم کرده بودم و به همسرم میگفتم من و ببر تهران میخوام برم پیش رادین دلم تنگ شده اما نشد ولی صبح روز بعد اومدن و کلی دوتاییمون ذوق کردیم. ظهر پیشم خوابیده بود وسطای خوابش چشاشو باز کرد دید من پیششم با حالت خواب آلودگی به من گفت: مام...
28 مرداد 1392

مهمونای عزیز

سلام پسر گلم  این روزایی که گذشت خیلی خوب بود مهمونای عزیزمون از اهواز اومده بودن و تقریبا هر شب دور هم جمع بودیم. باید اعتراف کنم که خیلی مهمون نوازی و به محض اینکه بفهمی مهمون داریم کلی جیغ میزنی و بالا پایین می پری. تازه وقتی مهمونامون میان ازشون پذیرایی میکنی براشون پیشدستی میذاری و میوه و شیرینی تعارف میکنی و حتی برای خوردن غذا و چیدن ظرفها و جمع کردن اونها به من کمک میکنی. یه شب با مهمونامون رفتیم باغ (خاله فاطمه و آیتک و سمانه جون ) و اونجا دوتا دوست پیدا کردی و باهاشون خاک بازی کردی و فکر میکنم حدود 2 ساعت البته نه بطور پیاپی اما خیلی بازی کردی و کلی سرگرم شدی. همه میگن خیلی مهربون و عاطفی هستی البته فقط در رابطه با نزد...
28 مرداد 1392