رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

تقدیم به مامانای دلسوز

                         کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزن...
6 ارديبهشت 1390

ماجراهای رادین و عمو سیاوش

پسرم در همسایگی ما یعنی در آپارتمانمون یه فامیلی داریم که پسرشون به نام سیاوش و دخترشون بنام نازیلا جون زندگی میکنند. و از قضا مادر و پسر تو رو خیلی دوست دارن و هر موقع که تو حوصلت سر میره عمو سیاوش میاد دنبالت و میبرتت سر کوچه مغازه سی دی فروشی دوستش و یا توی حیاط با هم توپ بازی میکنین و این خیلی لطف بزرگی برای من بخاطر اینکه به کارای عقب افتادم میرسم و کلی عمو سیاوش و دعا میکنم.  مامانشم یعنی خاله فریبا هم تو رو خیلی دوست داره و در طول روز اگه اون یا من حوصلمون سر بره میریم پیشه همدیگه وتو اونجا هم بازی میکنی. توی زمستون کمتر عمو میومد دنبالت چون هوا سرد بود اما هر از گاهی میومد حالت رو میپرسید و توبعد از یه مدت که نمی...
4 ارديبهشت 1390

کلمات به زبان رادین 2

پسرم ما روز به روز شاهد بزرگ شدنت هستیم واین برای ما بالاترین لذته. تو هروز با کارها و حرفهای جدید ما رو شگفت زده میکنی . یه روز خونه خاله مهسا بودیم و کنترل تلویزیون و گم کرده بودم و همینجوری که داشتیم دنبالش میگشتیم ازت پرسیدیم رادین کنترل رو ندیدی؟ و تو سریع جواب دادی نه . من و خاله مهسا اینقدر ذوق کردیم که دوباره ازت می پرسیدیم تا با کلام زیبات بگی نه. این اولین بار بود که این کلمه رو میگفتی. و تو علاوه بر یاد گرفتن کلمات دو کلمه ای هم داری یاد میگیری. یه روز دیگه با بابایی داشتیم شام میخوردیم تو که عاشق گوجه ای گفتی بابا  گوجه !  و ما کلی خوشحال شدیم.   هواپیما = هبا        ...
3 ارديبهشت 1390

کلمات به زبان رادین 1

  لغتنامه رادین   بابا = بابا   پاپا   بابایی   بایی   بابادی      موقع احتیاج هم  "مامان " میگه        آب = باب                                    نه نه نه بَده    بِده                          ...
3 ارديبهشت 1390

کتاب کوچک زندگی 1

پسر گلم نکته های کوچک زندگی کتابی که می تونه توی زندگیت نقش مهمی رو بازی کنه چون از نظر من همین نکته های کوچیکه که زندگی آدما رو میسازه و اگه این نکات و توی زندگی رعایت کنی ۹۰ درصد مشکلات رو پشت سر گذاشتی . باید بتونی روی هر کدوم از این جمله ها وقت بذاری و در بارشون خوب فکر کنی. اونوقت تاثیر شگفت انگیزش و تو زندگیت میبینی. میدونم که الان برات خیلی زود اما ممکنه برای من فرصت کافی نباشه برای همین میخواستم زودتر اینا رو بهت بگم تا توی دلم نمونه. الانم که دارم برات مینویسم داری تو اتاقت بازی میکنی و گهگای میای پیشم و منم بهت نخودی با کشمش میدم دوباره میری مشغول بازی میشی. الهی قربونت برم که تمام زندگیم تویی.    ...
31 فروردين 1390

کتاب کوچک زندگی 2

   روز تولد دیگران را به خاطر داشته باش.  حداقل سالی یک بار طلوع آفتاب را تماشا کن برای فردایت برنامه ریزی کن.  از عبارت متشکرم زیاد استفاده کن.   نواختن یک آلت موسیقی را یاد بگیر.   زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان.   برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر.    اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر.   همیشه در حال آموختن باش.   آنچه میدانی به دیگران بیاموز.   روز تولدت یک درخت بکار.   دوستان جدید پیدا کن اما قدیمیها را از یاد مبر.   از مکانهای مخت...
31 فروردين 1390

رازهایی برای پسرم (عکس)

                           پسر عزیزم از وقتی نطفه ای شدی و در دلم جا گرفتی حس غریبانه و عجیبی   در من ایجاد شد که با هیچ چیزی در دنیا قابل مقایسه نیست . انگار تمام مشکلات من وبابا تموم شد و جرقهای از امید و برکت شکل گرفت که به حق همینطور بود. رادینم تو برای ما نوری بودی که از آسمونا فرستاده شدی.از اون موقع وجودت برای ما برکت شد انگاری خدا روشو به ما کرد و یه نیم نگاهی به ما انداخت.خونه شده بود پرشادی درونی و بیرونی. تو کم کم بزرگ میشدی ومن آرزوی سلامتی برات میکردم و بعد از اون دوست داشتم پس...
28 فروردين 1390

یک روز با رادین ( عکس)

رادینم دیروز با بابایی رفتیم بیرون شام خوردیم و تو طبق معمول یک جا نمی نشستی و در حال قدم زدن بودی و ماهی های آکواریوم رو تماشا میکردی چون تا حالا ماهی به این بزرگی ندیده بودی اما اونم تورو قانع نکرد و بازم مشغول شیطونی بودی و با بغل دستی هامون از پشت صندلی دالی میکردی و اونارو جذب خودت کرده بودی . خلاصه با کلی بازی شام خوردیم و سریع زدیم بیرون و رفتیم روبروی رستوران که یه پارک خیلی خوشکل بود و اونجا کمی قدم زدیم و تو دنبال آدمایی که رد میشدن میرفتی و کلی پیاده روی کردی اونقدر که خسته شدی و میگفتی با اشاره بغلم کنید.  عزیزم بودن با تو برای ما از همه چیز قشنگتر   رادین درحال تماشای پارک     رادین درحال ...
24 فروردين 1390

بزرگ مرد کوچک(عکس)

رادینم دیروز زن عمو الهام زنگ زد حالت رو بپرسه ما هم ازش خواستیم بیاد پیشمون آخه تنها بودیم وخیلی حوصلمون سر رفته بود زن عمو هم اومد و باهات کلی بازی کرد و مامانی هم یه عالمه لباس داشت برای شستن بعد از کلی بازی و شادی و خنده تو خسته شدی و خوابیدی ما هم تو رو گذاشتیم روی تخت مامانی و بابایی تا راحت و بدون سرو صدا بخوابی من و زن عمو توی هال نشسته بودیم بعد از ۱ ساعت دیدیم صدای پا میاد تا اومدیم نگاه کنیم دیدیم تو خودت تنهایی و براحتی از تخت اومدی پایین وداشتی میومدی سمت ما وقتی تو رو دیدیم یهو شوکه شدیم و دهانامون باز مونده بود آخه این اولین باری بود که روی تخت به تنهایی پایین میای وما متعجب ولی خوشحال شدیم که دیگه داری بزرگ میشی  گلممممم...
22 فروردين 1390