رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

تولد 5 سالگی رادینم

سلام عشقممم .نفسم.زندگیم تولدت مبارک  آرزو میکنم در پناه خداوند همیشه سلامت و شاهد موفقیت روزافزونت در تمام مراحل زندگی باشی میخوام ازجشن تولد 5 سالگیت بنویسم .امسال منوبابایی تصمیم گرفتیم جشن تولدت رو تو مهدکودک بگیریم. روز تولدت یعنی 8 دی روز دوشنبه بود اما مهد چهارشنبه هر هفته جشن تولد بچه ها رو با حضور عمو موسیقیتون (عمو سینا ) برگزار میکنه که بعد از تدارکات و سفارش دادن کیک اون چهارشنبه رو بخاطر آلودگی هوا تعطیل اعلام کردن اما ما بخاطر اینکه تو منتظر بودی برات کادوی تولدت رو خریدیم از اونجایی که خیلی ماشین شارژی دوست داشتی رفتیم و برات ماشین رو خریدیم وتو خیلی ذوق زده و خوشحال شدی آوردیمش خونه و ک...
30 دی 1393

اتفاق بد

سلام عزیزم  دو روز پیش بعداز ظهر از خواب بیدار شدی مثل همیشه میخواستی بری دستشویی اما دمپایی بزرگ پوشیدی و رفتی دستشویی کردی موقع برگشت پات میپیچه و میخوری به لبه تیز دیوار و بالای ابروهات شکست و خون اومد من تو آشپزخونه بودم که دیدم صدای جیغت بلند شد دویدم و دیدم که صورتت خونی شده فکر میکردم خواب دیدم شوکه شدم و برای اینکه نترسی بابایی رو صدا کردم و اومد دید اونم برای اینکه تو نترسی هیچی نگفت خیلی سخت بوددددد سریع لباس پوشید و تو رو بردن تو ماشین و تو که رفتی من دیکه تونستم بگم وای بچم بچم !! نفهمیدم چجوری لباسم و تو راهپله پوشیدم و رفتم عقب ماشین که پیشت باشم درمانگاه نزدیک بود ۵ دقیقه رسیدیم تو ماشین خون ازت نمیرفت و لی قاچ ب...
31 شهريور 1393

اولین مهد رادینم (مسافر کوچولو)

سلام عشقم! بالاخره با تلاش فراوان در سایتها تونستم به مهد خوب توی کرج پیدا کنم (مهدکودک مسافر کوچولو) حدود ۲ هفته پیش باهم رفتیم مهد تا از مهد اطلاعاتی درباره کلاسها و بقیه چیزها  بگیرم بعد از گرفتن اطلاعات ما رو بردن توی مهد تا کلاسها و محیط مهد رو ببینیم و تو عاشق اونجا شدی و اجازه دادن که اونجا بازی کنی ! من هم برگشتم تا کارای ثبت نامت رو انجام بدم! اونجا علاوه بر کلاس زبان  خلاقیت  شاهنامه خوانی دوخت و دوز صخره نوردی شن بازی،   صبحانه میان وعده و ناهار هم میدادن و من تا ساعت ۱ ۱ که تایم ناهار بود ثبت نامت کردم! و الان مدت دوهفته است که با علاقه فراوون صبحا میای مهد و از این بابت بسیار خوشحالم! دو روز اول ...
31 شهريور 1393

سفر به استانبول

سلام عزیز دلم                                                                                                                                                 هفته پیش با خاله مهسا و عزیزجونا رفتیم ترکیه  خیلی تجربه متفاوتی برامون بود مخصوصا برای تو که تفاوت فرهنگ ها و زبان رو تجربه ک...
6 شهريور 1393

سفر به شمال

سلام پسر گل من هفته پیش با بابایی رفتیم کلاردشت خدا رو شکر هوا خیلی خوب بود بعد از اینکه ویلا گرفتیم شب رو اونجا موندیم وقتی بیدار شدی با منظره زیبای طبیعت روبرو شدی و با هم رفتیم توی حیاط تا همه جا رو ببینی کوه پر از جنگلای زیبا و ابرهایی که نزدیکه کوه بودن بسیار دیدنی بود کمی بازی کردی و بیتاب بودی تا دریا رو ببینی تقریبا دو سال پیش اورده بودمت دریا اما ازاونجایی که با ذوق رفتی و افتادی تو آب و موج اومد روت کلی ترسیدی و فکر میکردمت شاید توی ذهنت بمونه اما خدا روشکر دیدم خیلی دوستداشتی و از کنار اب بیرون نمی  اومدی و کلی شن بازی کردی و روی شنها نقاشی کشیدی و با هم کلی صدف جمع کردیم پوستمون کاملابرنز شده بود . اما خیلی خوش گ...
20 تير 1393

روزمرگی من و رادینم

سلام پسر گلم. خیلی وقته دستم به نوشتن نمیرفت  بزرگ شدنت و قدکشیدنت برام یه دنیا می ارزه و قتی به چشمای معصومت نگاه میکنم به یاددوران نوزادیت میافتم چون اونموقع وقت برای سیر دیدنت داشتم. الان که داری بزرگ میشی نمیذاری براحتی ببوسمت ولی وقتی داریم باهم بازی میکنیم ازفرصت استفاده میکنم و غرق در بوست میکنم.  نمیدونم چرا دوست نداری هیچکی ببوست اما نبوسیدنت برای من سخت ترین کار دنیاست.  اینم بگم که خیلی به باباجون(پدر همسر) وابسته تر شدی ازاونجایی که فاصلمون تا اونجا 5 دقیقه میشه هر وقت که میخوایم بریم خونه میگی من میخوام برم اونجا واین رفتنت و موندنت خیلی برام سخت بود اما چند روزیه تصمیم گرفتم که بارضایت...
3 تير 1393

سال تحویل بیادموندنی

سلام پسر گلم با کمی تاخیر میخوام از ایام نوروزی برات بنویسم. 1 روز قبل از سال تحویل به سمت اصفهان حرکت کردیم واز اونجایی که خاله مهسا اینا روز قبل رفته بودن ما هم به اونها پیوستیم با توافق به میدون امام رفتیم جایی که از نظرمعماری و بزرگی اونجا رو تبدیل به گردشگران و توریستهای زیادی کرده بعد از قدم زدن کالسکه هایی رو دیدیم که به وسیله اسب هدایت میشدن و فضا رو کاملا زیبا کرده بودن توجه تو رو جلب کرد وچهارتایی سوار شدیم خیلی خوب بود و برات جالب بود. بعد از کلی راه رفتن به یکی از هتلهای اصفهان که در مرکز شهر بود رفتیم وشب رو 4 تایی در اونجا موندیم. فردا به سمت اهواز حرکت کردیم نزدیکبه سال تحویل بود و ما هنوز وسط راه بودیم که تصم...
20 فروردين 1393

پسر مستقل من

در راه برگشت در قطار شما تب کردی و بلافاصله بردمت پیش پزشک قطار بهت دارو داد و مرتب پاشویت کردم و دست روت رو میشستم تا تبت پایینب ییاد و قتی هم رسیدیم با باباییبردمت دکتر که خدا رو شکر تا الان داروت تموم شد و خوب شدی. میخوام کمی از رفتارات بگم واقعا پسرمستقلی هستی دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی و هر وقت که از من کمک میخوای من با کمال میل کمکت میکنم  کمی لجباز شدی و دیگه کمتر میذاری ببوسمت در حالیکه من قبلا بیشتر بغلت میکردم و میبوسیدمت با این که خیلی برام سخته اما سعی میکنم که کاری کنم که راضی باشی. خونه بابا جونا میمونی و سراغ ما رو هم نمیگیری البته در حد 1 روز میمونی. این استقلالت رو دوست دارم چون خواهر و برادری نداری ...
17 اسفند 1392