رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

عیدانه 90 (عکس)

         بوی عیدی    بوی توت    بوی کاغذ رنگی                    بوی خوب ماهی دودی    توی سفره مادربزرگ                              با اینا زندگیم و سر میکنم ...  بااینا خستگیم و در میکنم                   ...
28 مرداد 1392

نوروز زیبا ...

  سلام نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بگم . فقط این و بگم که خیلی خوشحالم که در کنار همسر و پسر عزیزم هستم. خدا رو شکر جاگیر شدیم و از خونه جدید لذت میبریم نمیدونم چرا توی بعضی خونه ها احساس ارامش دارم و گویا همین احساس رو هم همسر و رادینم هم دارند. رادین که اوایل راه میرفت وبا ذوق می گفت خونمونه خونمونه.  از چهارشنبه سوری بگم که رادین از یک هفته قبل میگفت مامان ترقه میخوام خلاصه روز سه شنبه خاله مهسا براش خرید و حدود ساعت ۵ بود بردمش سر کوچه تا هنوز شلوغ نشده براش چند تا بزنم و بعد از اینکه کمی ترقه بازی کردیم با بابایی و خاله اینا رفتیم تهران خونه عزیز جون و مرحله دوم اتیش بازی شروع شد ۱ ساعت رادین ...
28 مرداد 1392

خاطرات عید نوروز

سلام گلم خیلی وقت بود که نتونسته بودم بیام و از خاطرات قشنگت بنویسم و الان از اینکه فرصتی شد که بنویسم خیلی خوشحالم. نمیدونم باید از کجا شروع کنم  لحظه به لحطه تو برای من خاطره است. باید بگم امسال عید خیلی به ما خوش گذشت ما رفتیم به شهرمون اهواز و اونجا امسال خیلی خوش آب و هوا شده بود و دو هفته ایی که اونجا بودیم هوا خیلی خنک بود طوری که باید حتما سویشرت تنت میکردم. از اونجا که دایی سینا هم اونجا مستقر شده و خونه اجاره کرده ما هم این دوهفته رو خونه دایی سینا بودیم و هر روز یا یک روز در میان به بوتیک دایی سینا سری میزدیم و از اونجا به طبقه ٥ سینتی سنتر مهزیار  میرفتیم تا بتونی با اسباب بازی های شهربازی بازی کنی. اولی...
28 مرداد 1392

سفر نوروزی سال 92

پسرم سلام الان که دارم برات مینویسم ما اصفهان هستیم خونه دوست بابایی داری توی حیاط پشتی با دخترش بازی میکنی اینجا اینقدر بزرگه که دیگه بهت نمیگم رادین یواش رادین زیاد سر و صدا نکن همسایه ها خوابن. گذاشتم راحت بازی کنی و شاد باشی و از این بابت خوشحالم .ما دو روزی هست که اصفهانیم خدا روشکر هوا عالیه و این باعث شده که بیشتر خوش بگذره. فرداصبح میریم سمت خونه خاله مامانی اونا اونجا  منتظرن ایشالله عید وبا اونا هستیم.اصفهان رفتیم  باغ گلها و چند تا عکس گرفتیم.   اینجا نذاشتی ازت عکس بگیرم دستت رو گذاشتی جلوی صورتت مامانی           ...
28 مرداد 1392

پایان سفرهای نوروزی

سلام عشقم  دیشب سفرمون تموم شد و به خونه برگشتیم ما بعد از اهواز تصمیم گرفتیم بریم دوباره اصفهان اونجا یک شب موندیم و بعد به سمت خونه یعنی کرج راه افتادیم این مدت خیلی خوب بود و خوش گذشت تو هم حسابی بازی کردی و خسته شده بودی چون مرتب میگفتی مامان بریم خونه یا داریم میریم خونه؟ بلاخره به سلامت رسیدیم و تو هم آرامش گرفتی و رابیت هم تو این سفر با ما بود و هر وقت پیاده می شدیم برای شام یا ناهار میذاشتیم کمی هوا بخوره  و بهش غذا میدادیم.   سرگرمی خوبیه مخصوصا برای تو چون دیگه ازش نمی ترسی و حتی دستت رو میگیری جلوی دهنش و خیلی دوستش داری. مخصوصا نگهش داشتم که هم با حیوونا آشنا بشی هم  بدونی چه جوری زندگی میکن...
28 مرداد 1392
1