رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

عکسهای سفر

سلام عشقم. ما از سفر برگشتیم و تو حسابی بازی و گردش کردی  سه چهار بار شهربازی رفتی .اسب سواری و گردش در پارک و اسکوتر بازی روی پل. راستی بابایی برات یه گیتار خوشکل خرید که خیلی دوسش داری میخونی و برای خودت ساز میزنی. این دومین سازیه که داری اولی سه تار بابایی بود که خراب و شکسته شده و دومی گیتار .  من هم اصرار داشتم چون قبلا گفته بودی که گیتار میخوام وچون علاقه داری با جون و دل برات خریدیم. تنبک هم خیلی دوست داری توی خونه صندلیت و میذاری و روش میزنی و شعر میونی. الان که خونه هستیم دلت برای اسباب بازیهات و سی دی هات تنگ شده و  داری باهاشون بازی میکنی . چند تا عکس از رادین در اهواز ...
7 مهر 1392

سفر به اهواز

سلام خوشکل من ما برای چند روز اومدیم اهواز هوا خیلی گرمه البته میگن خیلی بهتر شده اما وقتی گفتم میخوایم بریم پیش دایی سینا کلی ذوق کردی وقتی رسیدیم اینجا بردمت شهربازی خیلی بازی کردی و همه وسیله های بازی یادت بود و یکی یکی میرفتی سراغشون تا بازی کنی. فدای اون هوشت بشم. خونه خاله فرحناز رفته بودیم ٦ ماه پیش آخرین باری بود که رفتیم اونجا یه ظرف پر از میوه های مصنوعی داشتن که اونجا نبود و تو پرسیدی پس اون میوه های توی ظرف کجاست؟ برام جالب بود که بعد از ٦ ماه تو ذهنته هنوز. قربونت برم. هر جا که میریم هر چیزی که برات جالب باشه توی ذهنت میمونه و وقتی میریم اونجا یادت میاد. همش میگی بریم بیرون فکر میکنی هوا مثل کرج تهرانه من هم ...
31 شهريور 1392

جشن صنعت چاپ

سلام پسر قشنگم   هفته پیش جشن صنعت چاپ بود که با خاله و باباجون اینا رفتیم جشن خیلی خوب بود تقریبا هر ساله میبرمت  . امسال عمو پورنگ و امیر محمد اومده بودن و تو محو تماشا بودی و بیشتر نگاه میکردی شاید بخاطر اینکه همیشه توی تلویزیون میدیدی اما الان جلوی روت بود. خیلی بامزه میگفتی چراسلطان نمی یاد؟ خلاصه شب شادی بود. این روزا کمی سرماخوردی و حساسیت فصلی هم داری که تقریبا هر سال درگیر هستیم. غیر از اینها تمام کف پاهات زخم و پوست پوستی شده بخاطر حساسیت به خاک و فرش و کفش راستش زیادبه حرفم گوش نمیدی و هنوز این زخمها و شکافهای پاهات خوب نشدن. و من هنوز دلنگرانم. چند هفته پیش هم دعوت شدیم جشن تولد دوستت هومان ...
25 شهريور 1392

بازی و خلاقیتهای رادینم

سلام پسر گلم. میخوام امروز درمورد بازیها و خلاقیتهات برات بنویسم. از اونجایی که من توی بازیهات دخالت چندانی ندارم و دوست دارم خودت بدون من کارای جدید انجام بدی چند وقتی هست که از بازیهات لذت میبرم چون هر زوز کارای جدیدی ازت میبینم . من هم از نگاه کردن به تو و کارات سیر نمیشم. امروز داری خونه بازی میکنی یه اتاق کوچیک برای خودت درست کردی بدون دخالت من و اسباب بازیهات رو توی اتاقت چیدی و میای به من میگی شما برای بچتون چی میخواید؟ و بازی ما شروع میشه و روز رو کامل با اتاق و فروشگاه اسباب بازیت سرگرم میشی وبا لذت بازی میکنی. چند دقیقه پیش به من گفتی چه غذایی میخوای؟ گفتم لوبیا پلو گفتی الان فقط سبزی پلو داریم و من کلی کییف کردم. یکی ا...
4 شهريور 1392

عیدانه 90 (عکس)

         بوی عیدی    بوی توت    بوی کاغذ رنگی                    بوی خوب ماهی دودی    توی سفره مادربزرگ                              با اینا زندگیم و سر میکنم ...  بااینا خستگیم و در میکنم                   ...
28 مرداد 1392

مشهدی رادین

  گل پسر مامان ما دیروز صبح از مشهد رسیدیم و واقعا بهمون خیلی خوش گذشت و امام رضا از همون روز اول ما رو مهمون خودش کرد روز اولی که رسیدیم هتل قبل از ظهر بود و تازه رسیده بودیم که در  زدن و سه تا ژتون غذا بهمون دادن و گفتن ناهار مهمون امام رضا هستین و ما خیلی خوشحال شدیم که امام رضا به ما خوش آمد گفت بعد از  خوردن ناهار و استراحت کردن شب رفتیم حرم و با اینکه مجبور بودیم تو رو بگیریم چون خیلی شلوغ بود و اصلا نمیشد گذاشتت پائین اما با این حال نشستم و اول نماز شکر برای تشکر از امام رضا خوندم و بعد ٥  ٦ بار نماز حاجت خوندم برای همه اونایی که گفته بودن برامون دعا کن . بعد بردمت یه قسمتی که ضریح بود اما نه اون ...
28 مرداد 1392

سفر به اصفهان

عزیزترینم رادینم ، توی این مدت خیلی خسته شده بودی چون سرماخورده بودی و مدام باید دارو میخوردی و همزمان با تو ما هم مریض شده بودیم البته بیشتر بخاطر بدی آب و هوا بود بخاطر همین تصمیم گرفتیم به اصفهان سفر کنیم تا حال و هوامون عوض بشه . خلاصه پنجشنبه تصمیم گرفتیم تا بریم اصفهان اول رفتیم شاهین شهر خونه دوست بابایی اونجا خیلی خوب بود و تو با بابایی و آقای بهراد ساز میزدی و کلی خوشت اومده بود و ذوق میکردی آقای بهراد که دید به ساز و آواز علاقه نشون میدی یکی از ساز هاشو آورد تا تو بزنی و من هم ازتوت فیلم گرفتم و صدات رو براشون گذاشتم که خیلی خوششون اومده بود و ازت تعریف کردن باید بگم اونجا با اینکه کمی هم اذیت کردی اما خوش گذشت. بعد هم رفتیم خ...
28 مرداد 1392

نوروز زیبا ...

  سلام نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بگم . فقط این و بگم که خیلی خوشحالم که در کنار همسر و پسر عزیزم هستم. خدا رو شکر جاگیر شدیم و از خونه جدید لذت میبریم نمیدونم چرا توی بعضی خونه ها احساس ارامش دارم و گویا همین احساس رو هم همسر و رادینم هم دارند. رادین که اوایل راه میرفت وبا ذوق می گفت خونمونه خونمونه.  از چهارشنبه سوری بگم که رادین از یک هفته قبل میگفت مامان ترقه میخوام خلاصه روز سه شنبه خاله مهسا براش خرید و حدود ساعت ۵ بود بردمش سر کوچه تا هنوز شلوغ نشده براش چند تا بزنم و بعد از اینکه کمی ترقه بازی کردیم با بابایی و خاله اینا رفتیم تهران خونه عزیز جون و مرحله دوم اتیش بازی شروع شد ۱ ساعت رادین ...
28 مرداد 1392

خاطرات عید نوروز

سلام گلم خیلی وقت بود که نتونسته بودم بیام و از خاطرات قشنگت بنویسم و الان از اینکه فرصتی شد که بنویسم خیلی خوشحالم. نمیدونم باید از کجا شروع کنم  لحظه به لحطه تو برای من خاطره است. باید بگم امسال عید خیلی به ما خوش گذشت ما رفتیم به شهرمون اهواز و اونجا امسال خیلی خوش آب و هوا شده بود و دو هفته ایی که اونجا بودیم هوا خیلی خنک بود طوری که باید حتما سویشرت تنت میکردم. از اونجا که دایی سینا هم اونجا مستقر شده و خونه اجاره کرده ما هم این دوهفته رو خونه دایی سینا بودیم و هر روز یا یک روز در میان به بوتیک دایی سینا سری میزدیم و از اونجا به طبقه ٥ سینتی سنتر مهزیار  میرفتیم تا بتونی با اسباب بازی های شهربازی بازی کنی. اولی...
28 مرداد 1392

بوی عید....

سلام دوستای گلم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید بابت تاخیر متاسفم خیلی خیلی درگیرم . ما دو روز دیگه جابجا میشیم و ایشالله زودتر کارام تموم میشه و میام پیشتون  مودمم هم سوخته و باید سر فرصت مودم بگیرم . این روزا واقعا مادرجون شهناز و باباجون اکبر کمکمون کردن و رادین برای اولین بار ٢ روز پیششون بود اما شاد و خوشحال و به گشت بودن و حسابی هم خوش گذشته بود بهشون. اما من بعد از ١ روز انگار یه تیکه از وجودم رو گم کرده بودم و به همسرم میگفتم من و ببر تهران میخوام برم پیش رادین دلم تنگ شده اما نشد ولی صبح روز بعد اومدن و کلی دوتاییمون ذوق کردیم. ظهر پیشم خوابیده بود وسطای خوابش چشاشو باز کرد دید من پیششم با حالت خواب آلودگی به من گفت: مام...
28 مرداد 1392