رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

سفر نوروزی سال 92

پسرم سلام الان که دارم برات مینویسم ما اصفهان هستیم خونه دوست بابایی داری توی حیاط پشتی با دخترش بازی میکنی اینجا اینقدر بزرگه که دیگه بهت نمیگم رادین یواش رادین زیاد سر و صدا نکن همسایه ها خوابن. گذاشتم راحت بازی کنی و شاد باشی و از این بابت خوشحالم .ما دو روزی هست که اصفهانیم خدا روشکر هوا عالیه و این باعث شده که بیشتر خوش بگذره. فرداصبح میریم سمت خونه خاله مامانی اونا اونجا  منتظرن ایشالله عید وبا اونا هستیم.اصفهان رفتیم  باغ گلها و چند تا عکس گرفتیم.   اینجا نذاشتی ازت عکس بگیرم دستت رو گذاشتی جلوی صورتت مامانی           ...
28 مرداد 1392

پایان سفرهای نوروزی

سلام عشقم  دیشب سفرمون تموم شد و به خونه برگشتیم ما بعد از اهواز تصمیم گرفتیم بریم دوباره اصفهان اونجا یک شب موندیم و بعد به سمت خونه یعنی کرج راه افتادیم این مدت خیلی خوب بود و خوش گذشت تو هم حسابی بازی کردی و خسته شده بودی چون مرتب میگفتی مامان بریم خونه یا داریم میریم خونه؟ بلاخره به سلامت رسیدیم و تو هم آرامش گرفتی و رابیت هم تو این سفر با ما بود و هر وقت پیاده می شدیم برای شام یا ناهار میذاشتیم کمی هوا بخوره  و بهش غذا میدادیم.   سرگرمی خوبیه مخصوصا برای تو چون دیگه ازش نمی ترسی و حتی دستت رو میگیری جلوی دهنش و خیلی دوستش داری. مخصوصا نگهش داشتم که هم با حیوونا آشنا بشی هم  بدونی چه جوری زندگی میکن...
28 مرداد 1392

مهمونای عزیز

سلام پسر گلم  این روزایی که گذشت خیلی خوب بود مهمونای عزیزمون از اهواز اومده بودن و تقریبا هر شب دور هم جمع بودیم. باید اعتراف کنم که خیلی مهمون نوازی و به محض اینکه بفهمی مهمون داریم کلی جیغ میزنی و بالا پایین می پری. تازه وقتی مهمونامون میان ازشون پذیرایی میکنی براشون پیشدستی میذاری و میوه و شیرینی تعارف میکنی و حتی برای خوردن غذا و چیدن ظرفها و جمع کردن اونها به من کمک میکنی. یه شب با مهمونامون رفتیم باغ (خاله فاطمه و آیتک و سمانه جون ) و اونجا دوتا دوست پیدا کردی و باهاشون خاک بازی کردی و فکر میکنم حدود 2 ساعت البته نه بطور پیاپی اما خیلی بازی کردی و کلی سرگرم شدی. همه میگن خیلی مهربون و عاطفی هستی البته فقط در رابطه با نزد...
28 مرداد 1392

روزای خوب بازیهای خوب

سلام عزیز گلم که اینقدر خوب و مهربونی (جمله پر انرژی تو به مامانی) بعد از 1 ماه اومدیم توی این مدت لب تاپ خراب شده بود و در حال تعمیر بود. میخوام اول از یک خاطره شروع کنم. چند روز پیش توی حموم داشتی آب بازی میکردی من و صدا زدی  و گفتی مامان من هم گفتم بله گفتی مامان من میخوام پادشاه بشم من و بابایی که نشسته بودیم به هم نگاهی کردیم و خندیدیم  و گفتم منظورت اینه که میخوای مثل سلطان سلیمان بشی.گفتی اره گفتم پس از این به بعد بهت میگیم حضرت سلطان رادین خان وارد میشود. تعظیم !!!!!!!! و همه با هم خندیدیم. امروز با هم کلی آبرنگ بازی کردیم و هرچیزی که میتونستی رنگ کنی برات آوردم تا رنگ کنی مثل کاج. ماکارانی. آب پاش کوچک ...
30 تير 1392

یک شب خوب پارک گفتگو

سلام پسر گلم. پنجشنبه شب بود که با عمو پویان و عمو پیام و باباجون اینا رفتیم پارک گفتگو. این روزا شبهای خیلی خوبی داره و هوا اینقدر خوبه که واقعا باید از فرصتها استفاده کرد تا خاطرات خوبی برامون بمونه  و خوش بگذره. تو پارک گفتگو رو خیلی دوست داری و عاشق این راهرو های پیچ در پیچش هستی و بجای اینکه از پله ها پایین بیای ترجیح میدی از این دالونا پایین بیای. و کلی هم روی چمنها غلت خوردی و بازی کردی و خندیدی. بعد هم با عمو پیام رفتی و دور زدی. توی راه عمو پیام بردت پیش حراست پارک که روی یه صندلی نشسته بود و بخاطر اینکه نترسی باهاش حرف زد و تو بهش دست دادیو ترست ریخت من هم میخواستم از این فرصت استفاده کنم و از تو عمو پیام عکس بگی...
2 تير 1392

عادت خوب احساس خوب

سلام به پسر عزیزم. الان که دارم برات مینویسم از دیشب خونه باباجون رفتی بایدبگم وابستگیت به باباجون خیلی زیاده و من و خیلی اوقات نگران می کنه .هر چند روزی یکبار میری اونجا البته فاصله زیادی نیست شاید ٥ دقیقه. اما من زود دلم برات تنگ میشه . یه عادت خیلی خوبی که داری احساس روزت رو به من میگی.مثلا میگی مامان من امروز خیلی خوشحالم. یا مامان من امروز ناراحت شدم یه کاری کن خوشحال بشم.ودر مورد اینکه ناراحت شدی با هم صحبت میکنیم اما زیاد طولانیش نمیکنم. و کاری که دوست داری برات انجام میدم مثلامیبرمت بیرون پارک. دوچرخه سواری یا تو خونه بازی میکنیم با هممیخندیم تا خوشحال بشی. و از اینکه اینقدر با احساسی خیلی خوشحالم. و عاشق این رفتارتم. ب...
2 تير 1392

پارک ارم

سلام. خدا رو شکر که این روزا روزهای جشن و شادمانی ملت است و من از این بابت خیلی خوشحالم. دیشب که صدای  بوق و شادمانی مردم میومد تو مثل قبل فکر میکنی که بیرون جشن عروسیه . همینطور نشسته بودی و بازی میکردی  و صدای ترانه ماشینها تا طبقه ما هم میومد که یهو گفتی مامان چرا آهنگ آقا خرگوشه رو نمیذارن منظورت ماشینهای بیرون بود اینقدر این حرفت برام بامزه بود که کلی خندیدم  و گفتم مامان شاید اینآهنگ رونداشته باشن. دو شب پیش هم که تهران بودیم باعزیزجون  اینا و خاله مهسا رفتیم پارک ارم و تو برای اولین بار بود که میومدی و برات خیلی جالب بود و همش می پرسیدی اینا چین و میایستادی و تماشا میکردی همه بازی ها رو نگاه کردی اما تنها...
29 خرداد 1392

روزهای خوب و بد

  سلام. توی این یکماهی که دستم به نوشتن نمیرفت دو نفر از بزرگای فامیل رو از دست دادیم و در غم از دست دادن اونها بودیم و در حال رفت و آمد .روحشون شاد باشه . امیدوارم امسال دیگه از این اتفاقات نداشته باشیم. اما من و پسرم توی این مدتها سرگرمیهایی هم داشتیم که همشون پر از تجربه و شادی هم بود. گاهی پازل میچیدیم.گاهی نقاشی و گاهی هم خیار رنده میکردیم گاهی هم ماشینگردی میکردیم و گاهی کلمه بازی آخرین جمعه تعطیلیها هم به بابایی گفتیم ما رو ببره طالقان تعریف اونجا رو شنیده بودیم اما نرفته بودیم. اونجا پر بود از باغهای میوه گیلاس. آلبالو . گوجه سبز و ... هرچی رفتیم که جایی برای نشستن پیدا کنیم جایی نبود و بعد از خریدن میو...
24 خرداد 1392

تراشه های الماس 2

  عزیزم دارم بصورت فشرده قسمت دوم تراشه های الماس رو بهت یاد میدم و تو هم با سرعت داری یاد میگیری کلمات رو دو تا دوتا نشونت و یادت میدم و اول از کلماتی که برات دوست داشتنی ترن شروع کردم تا با اشتیاق بیشتری یادبگیری که همینطور هم شدو بعد جمله های مربوط به همون کلمه ها  خدا رو شکر داری خوب پیش میری اما هنوز وسطای راهیم. سی دی هایی روکه برات میخرم فقط جنبه آموزشی دارن و از گذاشتن سی دی هایی که بار آموزشی و ادبی ندارن واقعا خودداری میکنم. و چند تایی رو هم که برات خریده بودن دور انداختم تا مجبور نشم با اصرار خودت برات بذارم. دوست دارم خیلی زیاد. جدیدا هر کاری که میخوای انجام بدی و دوست داری من رو خوشحال کنی میگی مامان بگو وا...
28 ارديبهشت 1392