رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

عادت خوب احساس خوب

سلام به پسر عزیزم. الان که دارم برات مینویسم از دیشب خونه باباجون رفتی بایدبگم وابستگیت به باباجون خیلی زیاده و من و خیلی اوقات نگران می کنه .هر چند روزی یکبار میری اونجا البته فاصله زیادی نیست شاید ٥ دقیقه. اما من زود دلم برات تنگ میشه . یه عادت خیلی خوبی که داری احساس روزت رو به من میگی.مثلا میگی مامان من امروز خیلی خوشحالم. یا مامان من امروز ناراحت شدم یه کاری کن خوشحال بشم.ودر مورد اینکه ناراحت شدی با هم صحبت میکنیم اما زیاد طولانیش نمیکنم. و کاری که دوست داری برات انجام میدم مثلامیبرمت بیرون پارک. دوچرخه سواری یا تو خونه بازی میکنیم با هممیخندیم تا خوشحال بشی. و از اینکه اینقدر با احساسی خیلی خوشحالم. و عاشق این رفتارتم. ب...
2 تير 1392

پارک ارم

سلام. خدا رو شکر که این روزا روزهای جشن و شادمانی ملت است و من از این بابت خیلی خوشحالم. دیشب که صدای  بوق و شادمانی مردم میومد تو مثل قبل فکر میکنی که بیرون جشن عروسیه . همینطور نشسته بودی و بازی میکردی  و صدای ترانه ماشینها تا طبقه ما هم میومد که یهو گفتی مامان چرا آهنگ آقا خرگوشه رو نمیذارن منظورت ماشینهای بیرون بود اینقدر این حرفت برام بامزه بود که کلی خندیدم  و گفتم مامان شاید اینآهنگ رونداشته باشن. دو شب پیش هم که تهران بودیم باعزیزجون  اینا و خاله مهسا رفتیم پارک ارم و تو برای اولین بار بود که میومدی و برات خیلی جالب بود و همش می پرسیدی اینا چین و میایستادی و تماشا میکردی همه بازی ها رو نگاه کردی اما تنها...
29 خرداد 1392

روزهای خوب و بد

  سلام. توی این یکماهی که دستم به نوشتن نمیرفت دو نفر از بزرگای فامیل رو از دست دادیم و در غم از دست دادن اونها بودیم و در حال رفت و آمد .روحشون شاد باشه . امیدوارم امسال دیگه از این اتفاقات نداشته باشیم. اما من و پسرم توی این مدتها سرگرمیهایی هم داشتیم که همشون پر از تجربه و شادی هم بود. گاهی پازل میچیدیم.گاهی نقاشی و گاهی هم خیار رنده میکردیم گاهی هم ماشینگردی میکردیم و گاهی کلمه بازی آخرین جمعه تعطیلیها هم به بابایی گفتیم ما رو ببره طالقان تعریف اونجا رو شنیده بودیم اما نرفته بودیم. اونجا پر بود از باغهای میوه گیلاس. آلبالو . گوجه سبز و ... هرچی رفتیم که جایی برای نشستن پیدا کنیم جایی نبود و بعد از خریدن میو...
24 خرداد 1392

تراشه های الماس 2

  عزیزم دارم بصورت فشرده قسمت دوم تراشه های الماس رو بهت یاد میدم و تو هم با سرعت داری یاد میگیری کلمات رو دو تا دوتا نشونت و یادت میدم و اول از کلماتی که برات دوست داشتنی ترن شروع کردم تا با اشتیاق بیشتری یادبگیری که همینطور هم شدو بعد جمله های مربوط به همون کلمه ها  خدا رو شکر داری خوب پیش میری اما هنوز وسطای راهیم. سی دی هایی روکه برات میخرم فقط جنبه آموزشی دارن و از گذاشتن سی دی هایی که بار آموزشی و ادبی ندارن واقعا خودداری میکنم. و چند تایی رو هم که برات خریده بودن دور انداختم تا مجبور نشم با اصرار خودت برات بذارم. دوست دارم خیلی زیاد. جدیدا هر کاری که میخوای انجام بدی و دوست داری من رو خوشحال کنی میگی مامان بگو وا...
28 ارديبهشت 1392

جمعه های ما

  جمعه هاروز خوبیه چون من و تو بابایی میریم پارک تو یا دوچرخه یا اسکوتر یا ماشین  رو برای بازی میاری  من و بابایی هم با هم بدمینتون بازی میکنیم البته اگه باد نیاد !   بعد هم زیر انداز میندازیم و استراحت میکنیم . من و تو هم با یه چوب از فرصت استفاده میکنیم و زمین رو میکنیم و اینجاست که آموزش من شروع میشه اول با چوب زمین رو میکنیم بعد مورچه ها رو دیدیم از زیر زمین بیرون میان و دنبال غذا میگردن بعد از توضیحات که خونه مورچه ها کجاست و صحبت در این مورد اونها زمین رو بیشتر کندم و رسیدم به کرمها اونا رو دراوردم و بهت نشون دادم اونها کرمهای خاکی بودن که توی خاک زندگی میکردن . چند تا حشره دیدیم و ریشه یه علف هرز رو ...
28 ارديبهشت 1392

جی جی و پی پی

سلام به پسر مهربونم.   بعد از 2 هفته تلاش منو بابایی موفق شدیم تو رو بدون پوشک کردن بفرستیم دستشویی البته خیلی وقته برای جی جی خودت میری اما برای پی پی مجبورم میکردی پوشک برات ببندم که خدا رو شکر بعد از کلی صحبت کردن و قانع کردنت راضی شدی بری دستشویی. اوایلش با گریه میرفتی نمیگفتی چرا نمیری اما من فکر میکنم میترسیدی . حرفای بامزه ایی ردو بدل میشد مثلا میگفتم بهت دیگه بزرگ شدی و پی پیهات هم بزرگ شده و توی پوشکت جا نمیشه و باید بری دستشویی  یا کرمای توی پی پیت بنداز توی دستشویی تا برنتوی سوراخ  خلاصه در این موردا با هم حرف میزدیم بعضی اوقات به حرفامون برای قانع کردنت خیلی میخندیدیم که باید چه چیزایی بگیم و راضیت کنی...
28 ارديبهشت 1392

کتاب یار مهربان

سلام عزیزکم. بعد از انتظار زیاد بلاخره رفتم نمایشگاه کتاب و یک سری کتابهایی که دوست داشتی و البته بیشتر جنبه آموزشی داشت رو خریداری کردم امسال و با خاله مهسا رفتم و خیلی دوست دارم دوباره برم اگه قسمت بشه. خیلی دنبال کتاب مناسب سنت که درباره کشورهای جهان و اطلاعاتشان باشه گشتم اما همه  برای قبل از مهد بودن و احساس کردم در حدحوصلت نیست. که یهو پازل ایران و استانهای کشورمون رو دیدم که پشت این پازل پرچم کشورهای جهان و پایتختشونو نشون میداد و قسمت وسط اون هم تخته وایت بردبود سریع ورداشتمش و خریداریش کردم و خیلی هم از این ابتکارشون تشکر کردم. تاالان بعضی شهرها تو ذهنت مونده میگی کرمان  کرمانشاه و من خیلی ذوق زده میشم. ...
18 ارديبهشت 1392

مادرم روزت مبارک

    مادرم هیچوقت زحماتی رو که برای ما کشیدی رو فراموش نمی کنم با وجود شاغل بودنت اما هیچ چیزی رو از ما دریغ نکردی  و با تمام وجودت برای ما زحمت کشیدی . الان که خودم بچه دار شدم خیلی بیشتر درک میکنم و همیشه به گذشته فکر میکنم و تمام کارهایی رو که برای ما انجام میدادی مانند فیلم جلوی چشمام میاد . چون من واقعا بچگیم و دوست دارشتم و خیلی  موقع ها به اون دوران فکر میکنم.  با تمام وجودم دوست دارم و دستت رو میبوسم  مامانم سمت راست و عزیزجون شهناز سمت چپ بابا جونی رادین ...
11 ارديبهشت 1392