رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

@@ پسرم رادینم @@

نوروز زیبا ...

  سلام نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بگم . فقط این و بگم که خیلی خوشحالم که در کنار همسر و پسر عزیزم هستم. خدا رو شکر جاگیر شدیم و از خونه جدید لذت میبریم نمیدونم چرا توی بعضی خونه ها احساس ارامش دارم و گویا همین احساس رو هم همسر و رادینم هم دارند. رادین که اوایل راه میرفت وبا ذوق می گفت خونمونه خونمونه.  از چهارشنبه سوری بگم که رادین از یک هفته قبل میگفت مامان ترقه میخوام خلاصه روز سه شنبه خاله مهسا براش خرید و حدود ساعت ۵ بود بردمش سر کوچه تا هنوز شلوغ نشده براش چند تا بزنم و بعد از اینکه کمی ترقه بازی کردیم با بابایی و خاله اینا رفتیم تهران خونه عزیز جون و مرحله دوم اتیش بازی شروع شد ۱ ساعت رادین ...
28 مرداد 1392

خاطرات عید نوروز

سلام گلم خیلی وقت بود که نتونسته بودم بیام و از خاطرات قشنگت بنویسم و الان از اینکه فرصتی شد که بنویسم خیلی خوشحالم. نمیدونم باید از کجا شروع کنم  لحظه به لحطه تو برای من خاطره است. باید بگم امسال عید خیلی به ما خوش گذشت ما رفتیم به شهرمون اهواز و اونجا امسال خیلی خوش آب و هوا شده بود و دو هفته ایی که اونجا بودیم هوا خیلی خنک بود طوری که باید حتما سویشرت تنت میکردم. از اونجا که دایی سینا هم اونجا مستقر شده و خونه اجاره کرده ما هم این دوهفته رو خونه دایی سینا بودیم و هر روز یا یک روز در میان به بوتیک دایی سینا سری میزدیم و از اونجا به طبقه ٥ سینتی سنتر مهزیار  میرفتیم تا بتونی با اسباب بازی های شهربازی بازی کنی. اولی...
28 مرداد 1392

بوی عید....

سلام دوستای گلم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید بابت تاخیر متاسفم خیلی خیلی درگیرم . ما دو روز دیگه جابجا میشیم و ایشالله زودتر کارام تموم میشه و میام پیشتون  مودمم هم سوخته و باید سر فرصت مودم بگیرم . این روزا واقعا مادرجون شهناز و باباجون اکبر کمکمون کردن و رادین برای اولین بار ٢ روز پیششون بود اما شاد و خوشحال و به گشت بودن و حسابی هم خوش گذشته بود بهشون. اما من بعد از ١ روز انگار یه تیکه از وجودم رو گم کرده بودم و به همسرم میگفتم من و ببر تهران میخوام برم پیش رادین دلم تنگ شده اما نشد ولی صبح روز بعد اومدن و کلی دوتاییمون ذوق کردیم. ظهر پیشم خوابیده بود وسطای خوابش چشاشو باز کرد دید من پیششم با حالت خواب آلودگی به من گفت: مام...
28 مرداد 1392

سفر نوروزی سال 92

پسرم سلام الان که دارم برات مینویسم ما اصفهان هستیم خونه دوست بابایی داری توی حیاط پشتی با دخترش بازی میکنی اینجا اینقدر بزرگه که دیگه بهت نمیگم رادین یواش رادین زیاد سر و صدا نکن همسایه ها خوابن. گذاشتم راحت بازی کنی و شاد باشی و از این بابت خوشحالم .ما دو روزی هست که اصفهانیم خدا روشکر هوا عالیه و این باعث شده که بیشتر خوش بگذره. فرداصبح میریم سمت خونه خاله مامانی اونا اونجا  منتظرن ایشالله عید وبا اونا هستیم.اصفهان رفتیم  باغ گلها و چند تا عکس گرفتیم.   اینجا نذاشتی ازت عکس بگیرم دستت رو گذاشتی جلوی صورتت مامانی           ...
28 مرداد 1392

پایان سفرهای نوروزی

سلام عشقم  دیشب سفرمون تموم شد و به خونه برگشتیم ما بعد از اهواز تصمیم گرفتیم بریم دوباره اصفهان اونجا یک شب موندیم و بعد به سمت خونه یعنی کرج راه افتادیم این مدت خیلی خوب بود و خوش گذشت تو هم حسابی بازی کردی و خسته شده بودی چون مرتب میگفتی مامان بریم خونه یا داریم میریم خونه؟ بلاخره به سلامت رسیدیم و تو هم آرامش گرفتی و رابیت هم تو این سفر با ما بود و هر وقت پیاده می شدیم برای شام یا ناهار میذاشتیم کمی هوا بخوره  و بهش غذا میدادیم.   سرگرمی خوبیه مخصوصا برای تو چون دیگه ازش نمی ترسی و حتی دستت رو میگیری جلوی دهنش و خیلی دوستش داری. مخصوصا نگهش داشتم که هم با حیوونا آشنا بشی هم  بدونی چه جوری زندگی میکن...
28 مرداد 1392

مهمونای عزیز

سلام پسر گلم  این روزایی که گذشت خیلی خوب بود مهمونای عزیزمون از اهواز اومده بودن و تقریبا هر شب دور هم جمع بودیم. باید اعتراف کنم که خیلی مهمون نوازی و به محض اینکه بفهمی مهمون داریم کلی جیغ میزنی و بالا پایین می پری. تازه وقتی مهمونامون میان ازشون پذیرایی میکنی براشون پیشدستی میذاری و میوه و شیرینی تعارف میکنی و حتی برای خوردن غذا و چیدن ظرفها و جمع کردن اونها به من کمک میکنی. یه شب با مهمونامون رفتیم باغ (خاله فاطمه و آیتک و سمانه جون ) و اونجا دوتا دوست پیدا کردی و باهاشون خاک بازی کردی و فکر میکنم حدود 2 ساعت البته نه بطور پیاپی اما خیلی بازی کردی و کلی سرگرم شدی. همه میگن خیلی مهربون و عاطفی هستی البته فقط در رابطه با نزد...
28 مرداد 1392

روزای خوب بازیهای خوب

سلام عزیز گلم که اینقدر خوب و مهربونی (جمله پر انرژی تو به مامانی) بعد از 1 ماه اومدیم توی این مدت لب تاپ خراب شده بود و در حال تعمیر بود. میخوام اول از یک خاطره شروع کنم. چند روز پیش توی حموم داشتی آب بازی میکردی من و صدا زدی  و گفتی مامان من هم گفتم بله گفتی مامان من میخوام پادشاه بشم من و بابایی که نشسته بودیم به هم نگاهی کردیم و خندیدیم  و گفتم منظورت اینه که میخوای مثل سلطان سلیمان بشی.گفتی اره گفتم پس از این به بعد بهت میگیم حضرت سلطان رادین خان وارد میشود. تعظیم !!!!!!!! و همه با هم خندیدیم. امروز با هم کلی آبرنگ بازی کردیم و هرچیزی که میتونستی رنگ کنی برات آوردم تا رنگ کنی مثل کاج. ماکارانی. آب پاش کوچک ...
30 تير 1392

یک شب خوب پارک گفتگو

سلام پسر گلم. پنجشنبه شب بود که با عمو پویان و عمو پیام و باباجون اینا رفتیم پارک گفتگو. این روزا شبهای خیلی خوبی داره و هوا اینقدر خوبه که واقعا باید از فرصتها استفاده کرد تا خاطرات خوبی برامون بمونه  و خوش بگذره. تو پارک گفتگو رو خیلی دوست داری و عاشق این راهرو های پیچ در پیچش هستی و بجای اینکه از پله ها پایین بیای ترجیح میدی از این دالونا پایین بیای. و کلی هم روی چمنها غلت خوردی و بازی کردی و خندیدی. بعد هم با عمو پیام رفتی و دور زدی. توی راه عمو پیام بردت پیش حراست پارک که روی یه صندلی نشسته بود و بخاطر اینکه نترسی باهاش حرف زد و تو بهش دست دادیو ترست ریخت من هم میخواستم از این فرصت استفاده کنم و از تو عمو پیام عکس بگی...
2 تير 1392