رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

سفر به مشهد

سلام  مشدی رادین مابعد از چهار روز از مشهد به سلامت برگشتیم. توی این مدتی که اونجا بودیم 3 بار به حرم رفتیم و بخاطر اینکه خسته نشی از ورودی حیاط تا ورودی حرم رو با ماشین رفتیم و تو عاشق این ماشینای کوچیک شده بودی و میگفتی میخوام با اون یکی برم و من متقاعدت میکردم که هر دو یکی هستن. نزدیک محرم بود و کم کم به زوار اضافه میشد و من نگران شلوغی و مراقبت از تو میشدم . از هتل بگم که اتفاقات جالبی افتاد ما چندساعت منتظر تخلیه اتاق شدیم که اتاق رو تحویل بگیریم توی این مدت زائرینی که از کشورهای عربی اومده بودن  اومدن و توی لابی منتظر شدن خانمهای اونها روبنده به صورت داشتن وتو متوجه نشده بودی رفتی پیش بچه ایی که توی بغل خانمه بو...
16 آبان 1392

روزهای زیبای پاییزی

سلام عزیز م   امیدوارم توی این روزای پاییزی سرد دلت همیشه گرم و شاد باشه.     به امید خدا شنبه عازم مشهد هستیم برای زیارت و نذری که باباجون داشت واین بهانه ای شد که برای بار دوم برای  سلامتی  تو دعا کنم.       خدا روشکر توی این روزای سرد کانون گرمی داریم و تو هم شاد هستی و بیشتر توی خونه هستی و با جرثقیل در حال حمل بار هستی . گاهی با آبرنگ نقاشی میکشی و سی دی  میبینی و گاهی هم با گیتارت میخونی و می نوازی و این علاقت به ساز و آواز من  و بابایی رو از پیش خوشحالتر میکنه و آیند ه پر از موفقیت رو پیش روت تصور میکنیم .   دامنه لغاتت خیلی بیشتر شده و خیلی ق...
9 آبان 1392

عکسهای سفر

سلام عشقم. ما از سفر برگشتیم و تو حسابی بازی و گردش کردی  سه چهار بار شهربازی رفتی .اسب سواری و گردش در پارک و اسکوتر بازی روی پل. راستی بابایی برات یه گیتار خوشکل خرید که خیلی دوسش داری میخونی و برای خودت ساز میزنی. این دومین سازیه که داری اولی سه تار بابایی بود که خراب و شکسته شده و دومی گیتار .  من هم اصرار داشتم چون قبلا گفته بودی که گیتار میخوام وچون علاقه داری با جون و دل برات خریدیم. تنبک هم خیلی دوست داری توی خونه صندلیت و میذاری و روش میزنی و شعر میونی. الان که خونه هستیم دلت برای اسباب بازیهات و سی دی هات تنگ شده و  داری باهاشون بازی میکنی . چند تا عکس از رادین در اهواز ...
7 مهر 1392

سفر به اهواز

سلام خوشکل من ما برای چند روز اومدیم اهواز هوا خیلی گرمه البته میگن خیلی بهتر شده اما وقتی گفتم میخوایم بریم پیش دایی سینا کلی ذوق کردی وقتی رسیدیم اینجا بردمت شهربازی خیلی بازی کردی و همه وسیله های بازی یادت بود و یکی یکی میرفتی سراغشون تا بازی کنی. فدای اون هوشت بشم. خونه خاله فرحناز رفته بودیم ٦ ماه پیش آخرین باری بود که رفتیم اونجا یه ظرف پر از میوه های مصنوعی داشتن که اونجا نبود و تو پرسیدی پس اون میوه های توی ظرف کجاست؟ برام جالب بود که بعد از ٦ ماه تو ذهنته هنوز. قربونت برم. هر جا که میریم هر چیزی که برات جالب باشه توی ذهنت میمونه و وقتی میریم اونجا یادت میاد. همش میگی بریم بیرون فکر میکنی هوا مثل کرج تهرانه من هم ...
31 شهريور 1392

جشن صنعت چاپ

سلام پسر قشنگم   هفته پیش جشن صنعت چاپ بود که با خاله و باباجون اینا رفتیم جشن خیلی خوب بود تقریبا هر ساله میبرمت  . امسال عمو پورنگ و امیر محمد اومده بودن و تو محو تماشا بودی و بیشتر نگاه میکردی شاید بخاطر اینکه همیشه توی تلویزیون میدیدی اما الان جلوی روت بود. خیلی بامزه میگفتی چراسلطان نمی یاد؟ خلاصه شب شادی بود. این روزا کمی سرماخوردی و حساسیت فصلی هم داری که تقریبا هر سال درگیر هستیم. غیر از اینها تمام کف پاهات زخم و پوست پوستی شده بخاطر حساسیت به خاک و فرش و کفش راستش زیادبه حرفم گوش نمیدی و هنوز این زخمها و شکافهای پاهات خوب نشدن. و من هنوز دلنگرانم. چند هفته پیش هم دعوت شدیم جشن تولد دوستت هومان ...
25 شهريور 1392

بازی و خلاقیتهای رادینم

سلام پسر گلم. میخوام امروز درمورد بازیها و خلاقیتهات برات بنویسم. از اونجایی که من توی بازیهات دخالت چندانی ندارم و دوست دارم خودت بدون من کارای جدید انجام بدی چند وقتی هست که از بازیهات لذت میبرم چون هر زوز کارای جدیدی ازت میبینم . من هم از نگاه کردن به تو و کارات سیر نمیشم. امروز داری خونه بازی میکنی یه اتاق کوچیک برای خودت درست کردی بدون دخالت من و اسباب بازیهات رو توی اتاقت چیدی و میای به من میگی شما برای بچتون چی میخواید؟ و بازی ما شروع میشه و روز رو کامل با اتاق و فروشگاه اسباب بازیت سرگرم میشی وبا لذت بازی میکنی. چند دقیقه پیش به من گفتی چه غذایی میخوای؟ گفتم لوبیا پلو گفتی الان فقط سبزی پلو داریم و من کلی کییف کردم. یکی ا...
4 شهريور 1392

عیدانه 90 (عکس)

         بوی عیدی    بوی توت    بوی کاغذ رنگی                    بوی خوب ماهی دودی    توی سفره مادربزرگ                              با اینا زندگیم و سر میکنم ...  بااینا خستگیم و در میکنم                   ...
28 مرداد 1392

مشهدی رادین

  گل پسر مامان ما دیروز صبح از مشهد رسیدیم و واقعا بهمون خیلی خوش گذشت و امام رضا از همون روز اول ما رو مهمون خودش کرد روز اولی که رسیدیم هتل قبل از ظهر بود و تازه رسیده بودیم که در  زدن و سه تا ژتون غذا بهمون دادن و گفتن ناهار مهمون امام رضا هستین و ما خیلی خوشحال شدیم که امام رضا به ما خوش آمد گفت بعد از  خوردن ناهار و استراحت کردن شب رفتیم حرم و با اینکه مجبور بودیم تو رو بگیریم چون خیلی شلوغ بود و اصلا نمیشد گذاشتت پائین اما با این حال نشستم و اول نماز شکر برای تشکر از امام رضا خوندم و بعد ٥  ٦ بار نماز حاجت خوندم برای همه اونایی که گفته بودن برامون دعا کن . بعد بردمت یه قسمتی که ضریح بود اما نه اون ...
28 مرداد 1392

سفر به اصفهان

عزیزترینم رادینم ، توی این مدت خیلی خسته شده بودی چون سرماخورده بودی و مدام باید دارو میخوردی و همزمان با تو ما هم مریض شده بودیم البته بیشتر بخاطر بدی آب و هوا بود بخاطر همین تصمیم گرفتیم به اصفهان سفر کنیم تا حال و هوامون عوض بشه . خلاصه پنجشنبه تصمیم گرفتیم تا بریم اصفهان اول رفتیم شاهین شهر خونه دوست بابایی اونجا خیلی خوب بود و تو با بابایی و آقای بهراد ساز میزدی و کلی خوشت اومده بود و ذوق میکردی آقای بهراد که دید به ساز و آواز علاقه نشون میدی یکی از ساز هاشو آورد تا تو بزنی و من هم ازتوت فیلم گرفتم و صدات رو براشون گذاشتم که خیلی خوششون اومده بود و ازت تعریف کردن باید بگم اونجا با اینکه کمی هم اذیت کردی اما خوش گذشت. بعد هم رفتیم خ...
28 مرداد 1392