بوی عید....
سلام دوستای گلم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید بابت تاخیر متاسفم خیلی خیلی درگیرم . ما دو روز دیگه جابجا میشیم و ایشالله زودتر کارام تموم میشه و میام پیشتون مودمم هم سوخته و باید سر فرصت مودم بگیرم .
این روزا واقعا مادرجون شهناز و باباجون اکبر کمکمون کردن و رادین برای اولین بار ٢ روز پیششون بود اما شاد و خوشحال و به گشت بودن و حسابی هم خوش گذشته بود بهشون. اما من بعد از ١ روز انگار یه تیکه از وجودم رو گم کرده بودم و به همسرم میگفتم من و ببر تهران میخوام برم پیش رادین دلم تنگ شده اما نشد ولی صبح روز بعد اومدن و کلی دوتاییمون ذوق کردیم. ظهر پیشم خوابیده بود وسطای خوابش چشاشو باز کرد دید من پیششم با حالت خواب آلودگی به من گفت: مامانی دوست دارم و با خیال راحت خوابید. این روزا باید بگم حسابی بزرگ شده و دیگه خیلی حالتهای بهانه گیری های بچگانش کمتر شده و واقعا این رو همه ما احساس میکنیم مخصوصا شبها که دیگه راحتتر میخوابه .
دیگه حال و هوای عید هم داره نزدیک میشه ومن خوشحالم که پسرم بزرگ شده و سرما هم داره میره و براحتی میتونه بازی کنه. امسال من و همسرم قصد داریم ببریمش اهواز شهر خودمون یه کمی وسط دشت ولش کنیم بدوه و بازی کنه وآزادی به معنای واقعی رو تجربه کنه واقعا زندگی توی تهران و کرج خیلی زود خسته کننده میشه و آدم دوست داره بره و خارج از شهر ودیگه این همه دود و شلوغی و آلودگی رو نبینه.امیدوارم امسال برای همه سالی خوب و پر از برکت وسلامتی باشه. از اینکه رادین عید رو میتونه درک کنه و سفره هفت سین و میبینه خیلی خوشحالم واقعا بهترین سنتها رو ما ایرانیها داریم .