رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

علامت سوال

سلام مهربونم امروز اومدم تا درمورد حرفا و سوالهای جدیدت بنویسم. کلا این روزا علامت سوالی چند وقتی سوالای تخصصی میکنی و حرفای بامزه میزنی مثلا داشتی بازی میکردی یهو گفتی   " تصمیم گرفتم یه بازی دیگه بکنم" یه روز خونه عزیزجون بودی میخواستی کفشت رو بپوشی گویا نمیتونستی کفشت رو پات کنی  به عزیز جون میگی "پاشنه کش دارین" یه روز تو ماشین بابایی داشت سربه سرت میذاشت گفت رادین چی خوردی بو پفک میدی تو هم میگفتی پفک نخوردم بعد از چند لحظه گفتی "  مدلم اینطوریه" یه روز هم تو خونه نشسته بودیم گفتی " دلار اومده پایین " من و بابایی کلی خندیدیم حالا در مورد سوالات: مامان خدا کجا میخوابه؟ من هم گفتم...
27 آذر 1392

اولین نمایش موزیکال

سلام عزیزکم. دیروز برای اولین بار بردمت نمایش موزیکال (تئاتر)  فرهنگسرای نور (آیت اله کاشانی) به اسم خرگوش و آبنبات خیلی نماش جالبی بودی اولش خیلی برات جالب بود با دقت نگاه میکردی و سوال میپرسیدی من هم بطور خیلی عادی برخورد کردم  و برات عادی شد چون تو کمی از این آدمک عروسکی ها میترسی ولی خیلی زود برات عادی شد اونها میومدن بین بچه ها و بچه ها هم حسابی باهاشون همکاری کردن و میون نمایش میگفتن روباه پشت سرته یا خانم خرگوشه میخواد بخورتت . خیلی جالب بود. وبعد از تموم شدن نمایش با بچه ها عکس گرفتن و بهشون شیرینی دادن. این فرهنگسرا من و یاد قبل از ازدواجم انداخت اونجا کلاس تئاتر میرفتم با خاله مهسا  استادمون هم خانم مقص...
15 آذر 1392

رادین پاییزی من

سلام عشقم. کم کم داریم به روز تولدت نزدیک میشیم و من بی تابتر از هروقت دیگه ایی هستم. از الان دارم درمورد غذا و تم تولدت تحقیق میکنم که مورد علاقه تو هم باشه . هرسال با کارهای دستی و ایدههای خودم و کمک گرفتن از سایتها تم تولدت رو انتخاب میکنم .امیدوارم امسال بهتر از سالهای قبل بشه. هفته پیش با خاله مهسا تصمیم گرفتیم ببریمت بیرون و از این روزای پاییزی زیبا عکس بگیریم . خوب بود و تو هم همکاری کردی و عکسا خوب شدن. رادین و مامانی       ...
9 آذر 1392

یا حسین

سلام نفسم. دیشب رفتیم سینه زنی امام حسین. من این روزا رو خیلی دوست دارم چون تو هم بعد از عاشورا تاسوعا بدنیا اومدی ومن یادمه که پشت پنجره اتاق داشتم بچه هایی رو که زنجیر میزدن رو نگاه میکردم و برای سلامتی تو دعا کردم و گفتم که ایشالله هر سال توی مراسم عزاداریت شرکت کنه. و تو دیشب اولین کمک رو کردی رفتی پیش عمو سیاوش و لیوان میدادی که چای بریزه و من کلی خوشحال شدم که به اندازه خودت تونستی سهمی داشته باشی. فدات بشم من عاشق این طبلا شده بودی و میگفتی برام بخر بابا جون هم امروز برات خرید و ما دوباره توی مراسم شرکت کردیم و کلی طبل زدی و حس خوبی داشتی که تو هم مثل بقیهمی زنی.  امشب کلی برای سلامتیت دعا کردم که تا اخر عمرت سالم باشی عزیز...
21 آبان 1392

سفر به مشهد

سلام  مشدی رادین مابعد از چهار روز از مشهد به سلامت برگشتیم. توی این مدتی که اونجا بودیم 3 بار به حرم رفتیم و بخاطر اینکه خسته نشی از ورودی حیاط تا ورودی حرم رو با ماشین رفتیم و تو عاشق این ماشینای کوچیک شده بودی و میگفتی میخوام با اون یکی برم و من متقاعدت میکردم که هر دو یکی هستن. نزدیک محرم بود و کم کم به زوار اضافه میشد و من نگران شلوغی و مراقبت از تو میشدم . از هتل بگم که اتفاقات جالبی افتاد ما چندساعت منتظر تخلیه اتاق شدیم که اتاق رو تحویل بگیریم توی این مدت زائرینی که از کشورهای عربی اومده بودن  اومدن و توی لابی منتظر شدن خانمهای اونها روبنده به صورت داشتن وتو متوجه نشده بودی رفتی پیش بچه ایی که توی بغل خانمه بو...
16 آبان 1392

روزهای زیبای پاییزی

سلام عزیز م   امیدوارم توی این روزای پاییزی سرد دلت همیشه گرم و شاد باشه.     به امید خدا شنبه عازم مشهد هستیم برای زیارت و نذری که باباجون داشت واین بهانه ای شد که برای بار دوم برای  سلامتی  تو دعا کنم.       خدا روشکر توی این روزای سرد کانون گرمی داریم و تو هم شاد هستی و بیشتر توی خونه هستی و با جرثقیل در حال حمل بار هستی . گاهی با آبرنگ نقاشی میکشی و سی دی  میبینی و گاهی هم با گیتارت میخونی و می نوازی و این علاقت به ساز و آواز من  و بابایی رو از پیش خوشحالتر میکنه و آیند ه پر از موفقیت رو پیش روت تصور میکنیم .   دامنه لغاتت خیلی بیشتر شده و خیلی ق...
9 آبان 1392

عکسهای سفر

سلام عشقم. ما از سفر برگشتیم و تو حسابی بازی و گردش کردی  سه چهار بار شهربازی رفتی .اسب سواری و گردش در پارک و اسکوتر بازی روی پل. راستی بابایی برات یه گیتار خوشکل خرید که خیلی دوسش داری میخونی و برای خودت ساز میزنی. این دومین سازیه که داری اولی سه تار بابایی بود که خراب و شکسته شده و دومی گیتار .  من هم اصرار داشتم چون قبلا گفته بودی که گیتار میخوام وچون علاقه داری با جون و دل برات خریدیم. تنبک هم خیلی دوست داری توی خونه صندلیت و میذاری و روش میزنی و شعر میونی. الان که خونه هستیم دلت برای اسباب بازیهات و سی دی هات تنگ شده و  داری باهاشون بازی میکنی . چند تا عکس از رادین در اهواز ...
7 مهر 1392