رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

سال تحویل بیادموندنی

سلام پسر گلم با کمی تاخیر میخوام از ایام نوروزی برات بنویسم. 1 روز قبل از سال تحویل به سمت اصفهان حرکت کردیم واز اونجایی که خاله مهسا اینا روز قبل رفته بودن ما هم به اونها پیوستیم با توافق به میدون امام رفتیم جایی که از نظرمعماری و بزرگی اونجا رو تبدیل به گردشگران و توریستهای زیادی کرده بعد از قدم زدن کالسکه هایی رو دیدیم که به وسیله اسب هدایت میشدن و فضا رو کاملا زیبا کرده بودن توجه تو رو جلب کرد وچهارتایی سوار شدیم خیلی خوب بود و برات جالب بود. بعد از کلی راه رفتن به یکی از هتلهای اصفهان که در مرکز شهر بود رفتیم وشب رو 4 تایی در اونجا موندیم. فردا به سمت اهواز حرکت کردیم نزدیکبه سال تحویل بود و ما هنوز وسط راه بودیم که تصم...
20 فروردين 1393

پسر مستقل من

در راه برگشت در قطار شما تب کردی و بلافاصله بردمت پیش پزشک قطار بهت دارو داد و مرتب پاشویت کردم و دست روت رو میشستم تا تبت پایینب ییاد و قتی هم رسیدیم با باباییبردمت دکتر که خدا رو شکر تا الان داروت تموم شد و خوب شدی. میخوام کمی از رفتارات بگم واقعا پسرمستقلی هستی دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی و هر وقت که از من کمک میخوای من با کمال میل کمکت میکنم  کمی لجباز شدی و دیگه کمتر میذاری ببوسمت در حالیکه من قبلا بیشتر بغلت میکردم و میبوسیدمت با این که خیلی برام سخته اما سعی میکنم که کاری کنم که راضی باشی. خونه بابا جونا میمونی و سراغ ما رو هم نمیگیری البته در حد 1 روز میمونی. این استقلالت رو دوست دارم چون خواهر و برادری نداری ...
17 اسفند 1392

سفر به قشم

سلام عشقم  بزرگ شدنت  قد کشیدنت  حرف زدنت تغییر رفتار و تغییر حرفای قشنگت رو دارم میبینم و این برای من بهترینه. 27 بهمن بود که با عزیز جون و بابا جون و خاله مهسا رفتیم به قشم. سفر خوبی بود چون اولین بار بود که میرفتم و بخاطر بافت دریایی برامون سفر خاطره انگیزی شد. سوار شدن در تاکسی های بدون سقف تا سوار شدن در کشتی و دیدن ساحلهای زیبای خلیج فارس واقعا حس خوبی در من ایجاد کرد من هم که عاشق ساحل و دریا و جنگل و طبیعت هستم . کلی برای عیدت و  تابستون برات لباس خریدم واقعا قیمتها نسبت به اینجا به جرات میتونم بگم 50 درصدپایین تر بود هرجند برای خودم چیز زیادی نخریدم اما برای شما و بابایی خرید کردم. چون...
17 اسفند 1392

اولین جلسه ارف

سلام پسرم دیشب اولین جلسه کلاس ارف بود من وبابایی به موقع به کلاس رسوندیمت  شروع کلاس خوب بود و تو 10 ده دقیقه نشستی اما بعد از10 دقیقه اومدی بیرون و پیش من و بابایی نشستی بعد مربیتون بهناز جون (موحدی پور) گفت شما هم بیاید تو که رادین توی کلاس بمونه خلاصه اومدم تو و نشستم یه گوشه وبه نسبت توی کلاس اروم بودی و صداها رو به خوبی تشخیص دادی و به حرف مربیتون گوش دادی. وقتی اومدی بیرون گفتی میخوام بازم برم تو کلاس .... برای اولین جلسه خوب بود امیدوارم بتونی بدون من هم بری و توی کلاس بمونی. اولین جلسه آشنایی با صداهای مختلف. بازی دو شعر با ضرب . بازی چیدن پازل از بزرگ به کوچیک وبه ترتیب رنگین کمانی.  اگر بتونی و همه ...
14 بهمن 1392

جشنواره کودک برج میلاد

سلام عزیز دلم چهارشنبه بردمت برج میلاد آخرین روز جشنواره کودک با حضور پنگول بود خیلی فضای خوبی بود و قبل از رفتن به سالن به بچه ها بادکنک دادن و انواع بازی های فکری . نقاشی . گریم . دومینو و نقاشی دیواری و 5 6 نفر از عروسکهای کارتونی هم اونجا بودن و فضای شادی رو برای بچه ها ایجاد کردن من هم از فرصت استفاده کردم و در کنار عروسکها عکس ازت انداختم . نقاشی دیواری هم کشیدی و با دیدن بچه ها شاد شدی. توی سالن هم اولش هیجان نداشتی و یا برات این همه جمعیت تازگی داشت ولی بعد با نیما و پنگول دست زدی و بالا پایین پریدی .  من هم با دیدن تو شاد میشدم عشق من.         ...
5 بهمن 1392

تولد 4 سالگیت مبارک عزیزم

  پسر گلم   نفسم  عشقم  همه وجودم  تولدت مبارک   دیشب تولدت رو یک روز زودتر خونه عزیز جون گرفتم  جشن فوق العاده ایی شد همه چیز عالی و خوب بود و به همه کلی خوش گذشت تو هم خیلی منتظر چنین روزی بودی  و هر روز به من میگفتی تولدمه زنگ بزن دوستام بیان      اما خیلی عجله داشتی و اولین کادویی رو که گرفتی باز کردی و تاآخر جشن سرگرم بازی با ماشینها شدی دیگه کادوهای بعدی رو بازنکردی تا بعداز شام  دو تا ماشین کنترلی  دوتا بیسم . یه پک کامل ماشین کوچولوی فلزی.  پک کامل نقاشی با ابرنگ . مداد رنگی . مداد شمعی ... و 500 هزارتومن پول نقد هدیه های تو بودن...
1 بهمن 1392

لذت بزرگ شدنت

سلااااااااام پسر گلم چقدر دونستن اینکه داری بزرگ و بزرگتر میشی برام لذت بخشه وقتی این حس و میکنم که قدت بلندتر شده و وقتی از کنار میز ناهار خوری رد میشی و من بر اساس اون قدت رو پیش بینی میکنم که پارسال یا پیارسال تا لبه میز بودی و الان یه سر و گردن بلند تر شدی کلی در دل خوشحال میشم وبهترین حس دنیارو بهم میده. دیگه حالتها و رفتارت هم داره تغییر میکنه و همه چیز رو خیلی خوب اجرا و عمل میکنی. مثلا از کارهایی که این روزا خیلی انجام میدی قاچ کردن میوه با چاقو و من و بابایی از ترس اینکه دستت رو نبری میگیم رادین مواظب باش رادین ..... خلاصه تا چاقو رو از کنار دستت رد میکنی قلبمون هم باهاش حرکت میکنه و از ترس چشامون 4 تا میشه .... ...
1 بهمن 1392