ما بدون کامپیوتر
سلام عزیز دلم
میخوام کمی از دوران بی کامپیوتری برات بنویسم ..از وقتیکه بابایی دنیای بیزینس شده ما رو هم گرفتار کرده .. البته بعد از دوران راه اندازی دفترش قول داده برای ما لبتاپ بگیره و چون به معمولیش قانع نیستیم باید صبر داشته باشیم..همین موضوع باعث غیبتم شده اما نمیشه از شیطنت های تو ننوشت..
برای سرگرم کردن بیشتر تو برات رنگ انگشتی خریدم و هرموقع میبدمت حموم با هم روی دیوار حموم نفاشی میکشیم و تو با انگشتای کوچیکت با رنگا بازی میکنی علاوه بر اون توی اتاقت یه خونه ی پارچه ای داری که توش خونه بازی می کنی توی خونه ت بابایی کلی امکانات هنر و موسیقی گذاشته و تو کلی باهاشون ذوق میکنی ..عزیزم ایشالا..خونه واقعیت..
و از اونجاییکه همه ی کتابای داستان و شعرتو از حفظ بودی یه روز کامل رو اختصاص دادم به خرید کتابای مرتبط به روحیاتت و تو کلی با کتابای جدید این روزا سرگرمی..
هنوزم عاشق قفل و کلیدی مدام دنبال قفل و باز و بسته کردن درها و پیدا کردن آچار و پیچ گوشتی هستی که دوچرخه ت رو درست کنی و خلاصه داستان داریم باهات
و همچنان توی مرتب کردن خوته کمکم میکنی و برام جارو میکشی الهی
یه مدت بود که خیلی اذیتم میکردی فقط توی بغل میخوابیدی و مدام بهونه میگرفتی و به خاطر کمردرد مجبورم کردی از ترفند پلیس استفاده کنم که آقای پلیس بچه های بغلی که لباس نپوشن ماماناشونو اذیت کنن جریمه می کنه و تو هم حسابی از این ترفند ترسیدی و الان یک هفته است که بدون هیچ بهونه ای سر جای خودت میخوابی لباساتو می پوشی و خیلی کمتر بهونه میگیری اما من از این موضوع خیلی ناراحتم نمیخواستم از پلیس بترسی اما..
تو هر روز پا به پای خاله و مامان گردش و تفریح می کنی و خدا رو شکر اجتماعی هستی..
تا بعد