ساز پدر آواز پسر
پسر گلم مدتی که آواز خوندن رو شروع کردی و وقتی بابایی تار میزنه و یا آواز میخونه تو هم حس خوندن میگیری و شروع به خوندن میکنی و یا به زور مضراب بابایی رو میگیری تا تار بزنی بابایی هم مجبور میشه که مضرابش رو بده تا کمی هم تو بنوازی الهی قربون اون حست بشم که وقتی حس خوندن میگیری واقعا دیدنی میشی.
حالا دیگه هرجا باشیم حتی توی ماشین حس خوندنت میگیره و میخونی وما هم تو رو تشویق میکنیم و میگیم به به ، به به و تو هم کلی ذوق میکنی و ادامه میدی خلاصه برای خودت کلی تحریر آوازی میخونی . یه مدت هم سه تار بابایی رو دادیم دستت تا یه کم ازش سر دربیاری و تمام سیمها و پرده هاش و خراب کردی که فدای سر نازنینت عزیزم که وقتی تو شادی ما هم با تو شادی میکنیم. حالا دیگه همه میدون که تو آواز میخونی و وقتی تو رو میبینن میگن رادین برامون بخون و تو هم بعضی اوقات خجالت میکشی و آروم زمزمه میکنی و خیلی با نمک میشی عشقم.
یه چیز جالب بگم که من تا قبل از یک سالگیت به بابایی میگفتم که این بچه صداش خیلی قشنگه فکر کنم بزرگ شد بتونه خواننده بشه. بعضی اوقات فکر میکردم شاید من مادرشم این حس و نسبت به بچم دارم اما حالا میفهمم که نه واقعا صداش خوبه. اگه تونستم یکی از صداهاشو براتون میذارم.
پسر عزیزم ،امیدوارم بتونی تو هر زمینه ای که دوست داری موفق بشی و این و بدون که من و بابایی همیشه حمایتت میکنیم.