این روزا...
سلام پسرک شیطون و دوست داشتنی مامان. این روزا دیگه توی خونه نمی مونی و کاملا ددری شدی. خیلی اوقات هم صبحها که بیدار میشی به من میگی بلند شو ، هوا یا اینکه میگی بپوش بپوش لباس ، هوا یعنی لباس بپوش من و ببر بیرون اما من فقط غروب میبرمت توی پارکینگ و تو با بچه ها ی بزرگتر از خودت بازی میکنی و اونا هم خیلی تو رو دوست دارن خلاصه اینقدر بازی میکنی که شبها هم زود میخوابی البته حدودا ١٠ ١١ شب یا هر موقع که ما بخوابیم تو زودتر از ما خوابت میبره.
این روزا خیلی دلهره دارم و همش به فکر از شیر گرفتنت هستم و دارم تلاش میکنم تا بتونم از شیر بگیرمت چون روز به روز وابستگیت بیشتر میشه و کار من سختتر. آخه تو خیلی هم شیر نمی خوری و بیشتر بازی میکنی اما الان که به غذا افتادی بهتره که کم کم دیگه شیر خورد و کنار بذاری. حالا دارم مشورت میگیرم از همه اونایی که تجربه دارن چون استرس خودم برای کاری که تجربه نکردم خیلی بیشتر . شنیدم قرصهایی هست که شیر و کم کم خشک میکنه . من یه روز امتحانی به رادین شیر ندادم و بدن درد و سینه درد شدید گرفتم طوری که از جام نمیتونستم بلند شم مثل اینکه آنفولانزا گرفته باشم ولی بعدش مجبور شدم دادم و خوب شدم. الان فقط شبها و ظهر موقع خواب شیر میخواد بقیه موقعها اگه گرسنه نباشه شیر نمیخوره یا فقط بازی میکنه. از همه دوستان خوبم میخوام که اگه تجربه ایی دارن توی این زمینه منو راهنمایی کنن. دوستون دارم زیاد.