دومین جشن رمضان با رادین
گل پسر مامانی. شکلاتم!
پنجشنبه دعوت شدیم تالار وزارت کشور برای جشن آخرین روز رمضان و یا عید فطر و میخوام از خاطرات تو از این جشن بنویسم البته باید بگم این دومین سال متوالی که در این جشن حضور داری و در کنار من بودی و از این بابت خیلی خوشحال بودم.
پارسال که کوچولو تر بودی از بغلم تکون نخوردی و فقط محو تماشای رقص نور بودی و من گاهی از صدای زیاد گوشات و میگرفتم که اذیت نشی. ویه چیز جالب بگم که وقتی چراغها خاموش میشد تو فکر میکردی الان باید بخوابی و همین که چشات میخواست بره روی هم چراغها روشن میشد و تو هم از خواب بلند میشدی خلاصه اذیتم نکردی.
و اما امسال از در تالار که رفتیم تو تو شروع کردی به گریه کردن و میگفتی هوا هوا یعنی بریم بیرون از اینجا خلاصه با کلی مکافات بردیمت توی سالن که تو همچنان یادت می افتاد گریه میکردی ومن مونده بودم چیکارت کنم.اما برات خوراکی آورده بودم و اونجا هم از ورودی که رد شدیم یه بسته دادن که باز کردم و تو مشغول خوردن شدی و محو تماشای سالن و آدمها و دیگه گریه نکردی و از جات هم تکون نخوردی و تا آخر برنامه توی بغلم یا روی صندلی بازی میکردی باید بگم توی این جشن عمو پورنگ و امیرمحمد اومده بودن و کلی برنامه شاد اجرا کردن و تو هم گاهی اوقات نگاه میکردی و از رقص نور لذت میبردی و اما از خواننده ها هم دکتر محمد اصفهانی و یه خواننده دیگه که اسمش خاطرم نیست اما خیلی شبیه عارف میخونه اومده بود و مجریهای این برنامه شهریاری و دستیارش بودن که خیلی از دستشون خندیدیم.
خلاصه جای همگی خالی بود و تا ١٢:٣٠ شب طول کشید . و تو هم توی بغل مامانی به خواب ناز فرو رفته بودی. به محض اینکه عکسات به دستم برسه میذارمشون اینجا چون مامانی دوربینش و نبرده بود. ولی خاله مهسا کلی عکس گرفت.