رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

غول واکسن 18 ماهگی کشته شد

1390/4/16 14:51
نویسنده : مامان رادین
908 بازدید
اشتراک گذاری

 

                                        ز

پسر شجاع مامانی بلاخره واکسن ١٨ ماهگیت بخوبی تزریق شد و باید بگم که بخوبی تونستی از پس این غول بزرگ بر بیای و پیروز بشی.

یه روز قبل از واکسنت که خیلی دلهره داشتم به زن عمو الهام زنگ زدم و گفتم اگر میتونی بیا تا با هم بریم واکسن رادین و بزنیم چون تو خیلی با زن عمو جور هستی و وقتی می بینیش کلی با هم بازی می کنید و می خندید.زن عمو هم ساعت ٨ صبح اومد و با خنده و بازی بیدارت کرد و تو هم از خدا خواسته سریع بلند شدی . بعدشم آماده شدیم تا بریم واسه زدن واکسن.... نوبت به زدن واکسنت شد و نشوندمت روی پام اول به دستت زد و بعدش هم به پات اما تا اومدی متوجه بشی زود تموم شد زچون زنعمو داشت حواست رو پرت میکرد و من هم وقتی دیدم که متوجه واکسن شدی چشات و نا خودآگاه بستم تا تو ذهنت نمونه نترسی و وقتی تموم شد من از پرستار تشکر کردم و گفتم ممنون و تو هم که داشتی گریه میکردی  با همن لحن گریه گفتی ممنون ممنون و همه زدیم زیر خنده و پرستارها هم خیلی خوششون اومد که تو هم تشکر کردی با اینکه داشتی گریه میکردی...

niniweblog.comخلاصه سریع زدیم بیرون و تو هم دیگه گریه نکردی و بردمت توی راه برات شیر موز خریدم و خوردی تا چند ساعت خوب بودی و درد نداشتی niniweblog.com

اما ١٢ ظهر به بعد دردت شروع شد و من هم سعی میکردم استامینوفن رو به موقع بهت بدم اما بعد از اون کم کم تبت شروع شدniniweblog.com

و از روی مبل و یا بغل ما تکون نمی خوردی خلاصه کلی دلمون برات سوخت  و من هم از فرصت استفاده کردم و کمی خونه رو مرتب کردم تا حداقل یه روز وسایلا خونه سر جاش باشه....

niniweblog.comبعدشم مرتب حوله برات داغ کردم و میذاشتم روی پات و آب به دست و صورتت زدم .زبعد دیدم هنوز سرحال نیستیو پکر یه گوشه نشستی یهو یه فکری به ذهنم رسید سینک ظرفشویی رو پر آب نه چندان سرد کردم و نشوندمت اونجا و گذاشتم آب بازی کنی و تو هم که عاشق آب بازی هستی کلی خوشحال شدی و خودت و کاملا خیس کردی

niniweblog.comاما این یه روز استثنایی بود و همیشه این جمله رو به یاد دارم که آدما توی روزای بیماری بیشتر به محبت احتیاج دارن مخصوصا بچه ها و تو هم از این قاعده مستثنی نبودی وبعد از اون دیدم تبت کاملا پائین اومده و خوشحال شدم خلاصه به شب رسیدیم اما باز تب داشتی و داغ بودی و من مرتب دست و صورتت رو می شستم.بعد از اون هم با زن عمو رفتیم بیرون تا کمی سرگرم بشی و یه تلفن موزیکال خوشکل هم جایزه برات خریدم تا مشغول بشی و بازی کنی. خلاصه آخر شب هم بابا جون اومد بهت سر زد و عزیز جون هم مرتب زنگ میزد حالت و میپرسید.

 نصفه شب  ساعت ٢:٣٠  یا ٣:٠٠ شب بود از خواب بیدار شدی و بردمت توی اتاق احساس کردم گرسنته اما چیزی نخوردی و یه مشت نخودچی کشمش گذاشتم

niniweblog.comبرات و دیدیم سرحال شدی و از جات یواش یواش بلند شدی و راه رفتی و تبت هم خوب شده و کلی خوشحالم کردی. تازه برای اولین بار نصفه شب کارخرابی کردی و شستمت و راحت خوابیدی و تا الان خدا رو شکر مشکلت حل شده و فقط کمی روی پات درد احساس میکنی اون هم طبیعی. و تو غول واکسن رو کشتی وپیروز شدی. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

زاز دوستای خوبی که منو دلداری دادن و راهنمایی کردن هم متشکرم.ززز

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ماهان
16 تیر 90 14:40
خدارو شکر عزیزم که بالاخره غول واکسن کشته شد ...
مامان نيروانا
18 تیر 90 8:53
خيلي برات خوشحالم مامان جون، خدا رو شكر. ايشالا هميشه همه چي بخير و خوشي بگذره. رادين جان رو ببوس حسابي. فقط حواستون باشه خيلي بغلي نشه و زود برگرده به وضعيت عادي تا شمام بعدش اذيت نشين. قربونت


ممنون از لطفت عزیزم.
مامان ماهان
18 تیر 90 23:31
سلام گلم خوبی رادین جون بهتره


مرسی عزیزم. کاملا خوب شده. ممنون
رز
19 تیر 90 11:23
سلام دوست خوبم خداروشکر که به خوبی و خوشی تموم شد
آزاده
25 تیر 90 13:47
آفرین مرد شجاع ....
habib
26 تیر 90 22:35
salam eydetun mobarak .che webe jalebi vase pesaret dorost kardi .che pesare khoshkeli dari. movafagh bashin ishala pesaret hezar sale beshe. rasti in yaro ke sene radmine mige ke dare kam mishe chera?
مامان نسترن
2 مرداد 90 14:32
اله یقربون این پسر شیطون. ماشالاه . همیشه خندون باشی پسر خوب


بوس.