رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

روزای خوب بازیهای خوب

سلام عزیز گلم که اینقدر خوب و مهربونی (جمله پر انرژی تو به مامانی) بعد از 1 ماه اومدیم توی این مدت لب تاپ خراب شده بود و در حال تعمیر بود. میخوام اول از یک خاطره شروع کنم. چند روز پیش توی حموم داشتی آب بازی میکردی من و صدا زدی  و گفتی مامان من هم گفتم بله گفتی مامان من میخوام پادشاه بشم من و بابایی که نشسته بودیم به هم نگاهی کردیم و خندیدیم  و گفتم منظورت اینه که میخوای مثل سلطان سلیمان بشی.گفتی اره گفتم پس از این به بعد بهت میگیم حضرت سلطان رادین خان وارد میشود. تعظیم !!!!!!!! و همه با هم خندیدیم. امروز با هم کلی آبرنگ بازی کردیم و هرچیزی که میتونستی رنگ کنی برات آوردم تا رنگ کنی مثل کاج. ماکارانی. آب پاش کوچک ...
30 تير 1392

یک شب خوب پارک گفتگو

سلام پسر گلم. پنجشنبه شب بود که با عمو پویان و عمو پیام و باباجون اینا رفتیم پارک گفتگو. این روزا شبهای خیلی خوبی داره و هوا اینقدر خوبه که واقعا باید از فرصتها استفاده کرد تا خاطرات خوبی برامون بمونه  و خوش بگذره. تو پارک گفتگو رو خیلی دوست داری و عاشق این راهرو های پیچ در پیچش هستی و بجای اینکه از پله ها پایین بیای ترجیح میدی از این دالونا پایین بیای. و کلی هم روی چمنها غلت خوردی و بازی کردی و خندیدی. بعد هم با عمو پیام رفتی و دور زدی. توی راه عمو پیام بردت پیش حراست پارک که روی یه صندلی نشسته بود و بخاطر اینکه نترسی باهاش حرف زد و تو بهش دست دادیو ترست ریخت من هم میخواستم از این فرصت استفاده کنم و از تو عمو پیام عکس بگی...
2 تير 1392

عادت خوب احساس خوب

سلام به پسر عزیزم. الان که دارم برات مینویسم از دیشب خونه باباجون رفتی بایدبگم وابستگیت به باباجون خیلی زیاده و من و خیلی اوقات نگران می کنه .هر چند روزی یکبار میری اونجا البته فاصله زیادی نیست شاید ٥ دقیقه. اما من زود دلم برات تنگ میشه . یه عادت خیلی خوبی که داری احساس روزت رو به من میگی.مثلا میگی مامان من امروز خیلی خوشحالم. یا مامان من امروز ناراحت شدم یه کاری کن خوشحال بشم.ودر مورد اینکه ناراحت شدی با هم صحبت میکنیم اما زیاد طولانیش نمیکنم. و کاری که دوست داری برات انجام میدم مثلامیبرمت بیرون پارک. دوچرخه سواری یا تو خونه بازی میکنیم با هممیخندیم تا خوشحال بشی. و از اینکه اینقدر با احساسی خیلی خوشحالم. و عاشق این رفتارتم. ب...
2 تير 1392

تراشه های الماس 2

  عزیزم دارم بصورت فشرده قسمت دوم تراشه های الماس رو بهت یاد میدم و تو هم با سرعت داری یاد میگیری کلمات رو دو تا دوتا نشونت و یادت میدم و اول از کلماتی که برات دوست داشتنی ترن شروع کردم تا با اشتیاق بیشتری یادبگیری که همینطور هم شدو بعد جمله های مربوط به همون کلمه ها  خدا رو شکر داری خوب پیش میری اما هنوز وسطای راهیم. سی دی هایی روکه برات میخرم فقط جنبه آموزشی دارن و از گذاشتن سی دی هایی که بار آموزشی و ادبی ندارن واقعا خودداری میکنم. و چند تایی رو هم که برات خریده بودن دور انداختم تا مجبور نشم با اصرار خودت برات بذارم. دوست دارم خیلی زیاد. جدیدا هر کاری که میخوای انجام بدی و دوست داری من رو خوشحال کنی میگی مامان بگو وا...
28 ارديبهشت 1392

جمعه های ما

  جمعه هاروز خوبیه چون من و تو بابایی میریم پارک تو یا دوچرخه یا اسکوتر یا ماشین  رو برای بازی میاری  من و بابایی هم با هم بدمینتون بازی میکنیم البته اگه باد نیاد !   بعد هم زیر انداز میندازیم و استراحت میکنیم . من و تو هم با یه چوب از فرصت استفاده میکنیم و زمین رو میکنیم و اینجاست که آموزش من شروع میشه اول با چوب زمین رو میکنیم بعد مورچه ها رو دیدیم از زیر زمین بیرون میان و دنبال غذا میگردن بعد از توضیحات که خونه مورچه ها کجاست و صحبت در این مورد اونها زمین رو بیشتر کندم و رسیدم به کرمها اونا رو دراوردم و بهت نشون دادم اونها کرمهای خاکی بودن که توی خاک زندگی میکردن . چند تا حشره دیدیم و ریشه یه علف هرز رو ...
28 ارديبهشت 1392

جی جی و پی پی

سلام به پسر مهربونم.   بعد از 2 هفته تلاش منو بابایی موفق شدیم تو رو بدون پوشک کردن بفرستیم دستشویی البته خیلی وقته برای جی جی خودت میری اما برای پی پی مجبورم میکردی پوشک برات ببندم که خدا رو شکر بعد از کلی صحبت کردن و قانع کردنت راضی شدی بری دستشویی. اوایلش با گریه میرفتی نمیگفتی چرا نمیری اما من فکر میکنم میترسیدی . حرفای بامزه ایی ردو بدل میشد مثلا میگفتم بهت دیگه بزرگ شدی و پی پیهات هم بزرگ شده و توی پوشکت جا نمیشه و باید بری دستشویی  یا کرمای توی پی پیت بنداز توی دستشویی تا برنتوی سوراخ  خلاصه در این موردا با هم حرف میزدیم بعضی اوقات به حرفامون برای قانع کردنت خیلی میخندیدیم که باید چه چیزایی بگیم و راضیت کنی...
28 ارديبهشت 1392

کتاب یار مهربان

سلام عزیزکم. بعد از انتظار زیاد بلاخره رفتم نمایشگاه کتاب و یک سری کتابهایی که دوست داشتی و البته بیشتر جنبه آموزشی داشت رو خریداری کردم امسال و با خاله مهسا رفتم و خیلی دوست دارم دوباره برم اگه قسمت بشه. خیلی دنبال کتاب مناسب سنت که درباره کشورهای جهان و اطلاعاتشان باشه گشتم اما همه  برای قبل از مهد بودن و احساس کردم در حدحوصلت نیست. که یهو پازل ایران و استانهای کشورمون رو دیدم که پشت این پازل پرچم کشورهای جهان و پایتختشونو نشون میداد و قسمت وسط اون هم تخته وایت بردبود سریع ورداشتمش و خریداریش کردم و خیلی هم از این ابتکارشون تشکر کردم. تاالان بعضی شهرها تو ذهنت مونده میگی کرمان  کرمانشاه و من خیلی ذوق زده میشم. ...
18 ارديبهشت 1392

حیاط بهاری

سلام پسر عزیزم.  امروز میخوام چندتا عکس از حیاط عزیز جون و بابا جون بذارم که با باز شدن گلها خیلی زیبا شده بود. من ازت خواستم تا ازت عکس بندازم و تو هم با کمال میل قبول کردی و با لبخند قشنگت من رو همراهی میکردی.         ...
7 ارديبهشت 1392