اولین روز استخر
سلام عزیز دلم که اینقدر خوب و مهربونی
یه روز که خواستیم با خاله مهسا بریم استخر تصمیم گرفتم که تو رو هم با خودم ببرم وقتی رسیدیم اونجا هر کاری کردم نیومدی حتی وارد فضای استخر بشی بعد دیدم اونجا اتاق کودک داره و بردمت توی اتاق تابازی کنی از اونجایی که من همیشه میذاشتمت پیش بابا جون و میرفتم کلاس ورزش اونجا هم بهت گفتم حالا من برم و تو گفتی اره تو برو کلاس ورزش من همینجا میمونم. خلاصه با کلی اضطراب تو رو گذاشتم ورفتم توی آب و همش منتظر بودم که من رو صدا کنن که بیا پسرت نمیایسته ولی تا ٢ ساعت و نیمی که اونجا بودیم کسی ما رو صدا نزد و من متعجب و خندون که دیگه واقعا داری مستقل میشی و خیلی خوشحال شدم اومدم پیشت و دیدم داری خوراکی هایی که برات خریدم رو میخوری اینقدر بوسیدمت که نگو.
بعد بردمت فضای استخر رو و استخر کودک رو نشونت دادم و شلوارت رو زدم بالا پات رو کردم توی آب و کلی کیف کردی میگفتی بریم توب آب که دیگه وقت شنا تموم شده بود. اما روز خیلی خوبی برای هر دومون شد.
چند روز بعد عمو پویان گفت میخوام رادین وببرم پارک آبی ٨ صبح آماده شدی و رفتی و بعد دیدم ساعت ٣ بعد ازظهر خسته از بازی وبرگشتی و خوابیدی تا ساعت ٧ شب ولی عمو میگه اصلا اذیت نکردی و همش باهم بازی کردیم و تو کلی بازی و شادی کردی . این اولین و دومین خاطره رفتن به استخر شد.