رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

اولین سفر هوایی( عکس)

پسرم اولین سفر هوایی تو با مامانی وخاله مهسا به شهر اهواز شهر مامانی وبابایی تجربه کردی . ما برای دیدن مادرجون بابایی که حالش زیاد خوب نبود و برای عروسی دخترعمه مامان رفته بودیم و خیلی سفر خوبی بود. ما بعد از 2 ساعت تاخیر درفرودگاه به اهواز رسیدیم و هوای اونجا بقدری بهاری و خنک بود که سفر ما روبر ما خوش تر کرد ما مستقیم به خونه مادر جونی رفتیم و همه از دیدنت کلی خوشحال شدن و تو هم با شیرین کاریهات اونا رو خندوندی و کلی هم عکس انداختیم بعدش مادرجونی عیدی پسرمو داد که اونو از روز عید نگه داشته بود الهی همیشه سلامت باشی .           رادین بغل مادرجون      &...
20 فروردين 1390

رادین و دریا(عکس)

                                      سال نو مبارک رادین جان مامانی ما الان شمال هستیم شهر محمود آباد اینجا کلی بهت خوش میگذره و همونطور که دوست داری هر روز می برمت بیرون و کلی با هم عکس میگیریم الان هم اومدم کافی نت برای پسرم بنویسم تا بدونه که چقدر با ارزشه . ما هروز با دایی سینا و عزیز جون می ریم کنار دریا تا دریا رو از نزدیک ببینی     اما هوا سرده و خیلی نمی تو نیم کنار آب باشیم.موقع صبحانه و ناهار و شام تو روی صندلی مخصوصت می شینی و ور...
13 فروردين 1390

اسم من دادینه(عکس)

  رادینم بابا جون و ماما جون با خاله مهسا دارن از مسافرت برمیگردن و حسابی دلشون برات تنگ شده مطمئنم تو از دیدن اونا کلی ذوق زده میشی آخه حدود ۲ هفته میشه که ندیدیشون . تو هم باید براشون از شیطونیهات بگی از مسافرت شمال و شیرین کاریهات تا اونا رو بیشتر خوشحال کنی آخه تو دیگه به راحتی راه میری و دیگه حاضر نمیشی چهار دست وپا بری و نسبت به دو هفته پیش خیلی شیطون تر شدی              و کارای جدید میکنی و اینکه تو اسم قشنگتو یادگرفتی و تکرار میکنی اما بجای رادین میگی دادین و مارو کلی میخندونی وقتی از کنار عکست رد میشی اسمتو سریع زیر لب تکرار میکنی و مارو بیش از پیش ذوق...
13 فروردين 1390

لذت راه رفتن

رادین الان دو سه روز به تنهایی راه میره و داره لذت راه رفتن و تجربه میکنه و به قدری از این مسئله خوشحاله که در انتها برای خودش دست میزنه وکلی ذوق میکنه. درضمن خونه عزیز جونش که میره کابینتا رو خالی میکنه   و دوست داره به همه چیز دست بزنه وامتحانشون کنه. عزیز جون هم شکستنیها رو ورداشته تا رادین راحت تر بازی کنه و با دایی سینا هم کلی بازی میکنه.   حالا با این همه شیطونی نمیدونم که چه جوری باید مسافرت برم . نمیخوام باعث اذیت دیگران بشه باید خیلی مراقبش باشم. البته دست تنها هم خیلی سخته چون رادین براحتی پیش کسی نمیمونه و باید بهش عادت کنه تا فقط بتونه باهاش بازی کنه . به هرحال باید این دوران و طی کنه و بزرگتر بشه . ...
22 اسفند 1389

مادرانه

داریم کم کم به پایان سال ۸۹ نزدیک میشیم . چقدر دقیقه ها زود میگذرند و عمر ما هم کوتاهتر میشه . پارسال این موقع رادین به دنیا اومده بود و حدودا ۲ ماهه بود و دوست داشتم زودتر بزرگ بشه تا بتونه بگه مامان و منم اونو با لذت در آغوش بگیرم . واقعا چقدر بچه ها شیرینند دنیای ادمها رو عوض میکنند و نگاهشون و به زندگی تغییر میدن احساس می کنم با وجود رادین منم بزرگتر شدم احساس خیلی زیاد استقلال که خیلی وقته منتظرش بودم این یکی از بهترین احساساته منه حس  مادر شدن و بعد از اون حس استقلال . انگار با وجود رادین منم آینده نگریم و احساس خیلی زیاد مسئولیت در قبال اینکه خداوند این موجود زیبا رو به من داده بیشتر شده و دوست دارم اونو تا بالاترین حد ممکن ...
18 اسفند 1389

شکرانه وجود رادینم

امروز جواب آزمایش رادینم و گرفتم . خدا رو شکر از هر بابت سلامته و این خیلی خبر خوشحال کننده ای بود . توی آزمایشگاه مامانا آومده بودن برای زردی نی نی هاشون خیلی ناراحت کننده بود منو یاد رادین انداخت اشک تو چشام جمع شد . بچم هم خیلی برای زردیش اذیت شد دو بار زیر دستگاه خوابید تا وقتی چلش تموم شد رو به بهبودی رفت تازه کلی هم ازش خون گرفتند واقعا با هر بار خون دادن قلبم میلرزید .خدا رو شکر اون روزا تموم شد. خلاصه ماماجون اینا و عزیز جون اینا خیلی نگران شدند که این خبر خوب رو به همه دادم به عمه پریا هم  زنگ زدم و از نگرانی درش آوردم .باید بگم عمه پریا  هم خیلی نگران بود و اونم رادین و یهجور دیگه دوست داره الهی قربونش برم. ...
18 اسفند 1389

رادین شیطونه 1

این رادین ما روز به روز به شیطونیهاش ادامه میده مثلا من امروز موس نداشتم که باهاش کار کنم به زور درستش کردم میاد موس و ور میداره رو زمین میکشه میخواد از مامانش تقلید کنه. قربونششش.یکی از شیرین کاری های دیگش اینه که دکمه سی دی رام رو میزنه و بعدش با دست هلش میده تو. دیشب هم با کمک مامانش سوار موتورش شد و رفت جلوی در پیشواز باباش. موقع صبحونه هم بخاطر اینکه بازیگوشی نکنه مامانی چشاشو می بنده بعد رادین میاد لقمه رو میذاره دهنش. اینجوری هم بازی میکنیم هم صبحونه میخوریم و یه روز شاد   شاد داریم.   ...
17 اسفند 1389