رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

رازهایی برای پسرم (عکس)

1390/1/28 17:14
نویسنده : مامان رادین
446 بازدید
اشتراک گذاری

                         تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 پسر عزیزم از وقتی نطفه ای شدی و در دلم جا گرفتی حس غریبانه و عجیبی  در من ایجاد شد که با هیچ چیزی در دنیا قابل مقایسه نیست . انگار تمام مشکلات من وبابا تموم شد و جرقهای از امید و برکت شکل گرفت که به حق همینطور بود. رادینم تو برای ما نوری بودی که از آسمونا فرستاده شدی.از اون موقع وجودت برای ما برکت شد انگاری خدا روشو به ما کرد و یه نیم نگاهی به ما انداخت.خونه شده بود پرشادی درونی و بیرونی. تو کم کم بزرگ میشدی ومن آرزوی سلامتی برات میکردم و بعد از اون دوست داشتم پسری می شدی با موهای بور و چشمای رنگی اما بابایی میگفت فرقی نمی کنه اما اگه دختر باشه بهتره .

راستی مامانی ماه اول بارداریش توی یه شرکت استخدام شد اما بعد از 2 هفته وتهوع بارداری زیاد از شرکت استعفا داد و اومد بیرون چون خیلی حالش بد میشد و همش تو دستشویی بالا می آورد. توی خونه هم همش استراحت میکرد و فقط می رسید برای خودش غذا درست کنه که نینی گشنه نمونه . ماه سوم رفتم پیش دکتر نوحی و صدای قلب قشنگتو شنیدم و خوشحال شدم که یه موجود عزیزی توی دلم جا گرفته ولی هنوز جنسیتت معلوم نبود .  خلاصه ماه 4 فهمیدم گلم پسر و خیلی خوشحال بودم و بابایی هم منتظر بود که بهش بگم وقتی گفتم اونم خوشحال شد . بعد از اینکه فهمیدیم پسر هستی مامان دنبال اسمهای قشنگ برات می گشت و کلی با بابایی در مورد اسمها صحبت می کردیم. وقتی که پیشنهاد اسم رادین و دادم بابا خیلی خیلی خوشش اومد و گفت همین خوبه . بعد از اون هرچی پیشنهاد میدادم رد میکرد . دیگه این شد که اسمت رادین شد و به تصویب همگان رسید. قربون خودت و اسمت عزیزم.

در مورد بابا هم که خیلی کار ثابتی نداشت ولی از وقتی تو تو دلم بودی برامون اتفاقای خوب می افتاد و کار بابا هم روز به روز بهتر می شد و ما خوشحالتر. و من و بابا به این نتیجه رسیدیم که با وجود بچه زندگی هم شیرین میشه هم پر از برکت.

راستی باید بگم بابایی وقتی تو شکمم بودی باهات حرف میزد برات ساز میزد . صدات میکرد و برات شعر میخوند و نازت میکرد. خلاصه تو بزرگتر میشدی و ماما نی سنگین تر و بیخواب تر چون نمی تونست این پهلو اون پهلو بشه می ترسید پسرش آسیب ببینه اما این پسر ارزش همه چیز رو داشت و ماهای آخر دیگه خیلی سنگین میشدم در حدی که نمی تونستم کاری کنم و همش خونه مادر جون یا عزیز جون می موندم. ماه 9 که اربعین امام حسین تموم شد تو عزیزم که خیلی برای اومدن عجله داشتی روز 8 / 10 / 88 ساعت 6:30 دقیقه بعداز ظهر روز دوشنبه بصورت طبیعی بدنیا اومدی و همونی شدی که میخواستم. 

 

 به این دنیا خوش اومدی عزیزم.

 

 

      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد      تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

                   

             

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عموو پيام
10 اسفند 89 12:55
اي قربونش بره عمو