بزرگ مرد کوچک(عکس)
رادینم دیروز زن عمو الهام زنگ زد حالت رو بپرسه ما هم ازش خواستیم بیاد پیشمون آخه تنها بودیم وخیلی حوصلمون سر رفته بود زن عمو هم اومد و باهات کلی بازی کرد و مامانی هم یه عالمه لباس داشت برای شستن بعد از کلی بازی و شادی و خنده تو خسته شدی و خوابیدی ما هم تو رو گذاشتیم روی تخت مامانی و بابایی تا راحت و بدون سرو صدا بخوابی من و زن عمو توی هال نشسته بودیم بعد از ۱ ساعت دیدیم صدای پا میاد تا اومدیم نگاه کنیم دیدیم تو خودت تنهایی و براحتی از تخت اومدی پایین وداشتی میومدی سمت ما وقتی تو رو دیدیم یهو شوکه شدیم و دهانامون باز مونده بود آخه این اولین باری بود که روی تخت به تنهایی پایین میای وما متعجب ولی خوشحال شدیم که دیگه داری بزرگ میشی گلمممممممممممممممممممممم. بعد با زنعمو رفتی توی اتاقت و بازی کردی . برای شام هم بابایی و عمو پیام رسیدن و اونا هم کلی با تو بازی کردند و تو با اینکه سرماخورده بودی اما همراهی شون کردی. مرسی مامانی. این هم یه عکس از رادین توی اتاقش.